-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 مهرماه سال 1386 17:19
لیالی قدره چی میتونم بگم... فقط توصیه میکنم این شب ها را از دست ندید هر چند که خودم خیلی وقت ها سستی کردم...خدایا به من و دوستانم توفیقی عطا کن که این لیالی را درک کنم حتی به اندازه سر سوزنی... این عزت مرا بس که بنده تو باشم و این افتخار مرا کافی که تو پروردگار من باشی... تو همان طور هستی که من میخواهم پس مرا همانطور...
-
ماه برکت...
جمعه 23 شهریورماه سال 1386 13:14
سلام... اول از هر چیز دلم می خواد فرا رسیدن ماه مهمانی خدا ماه مبارک رمضان را به همه شما دوستای گلم تبریک بگم... دوم هم معذرت خواهی کنم به خاطر اینکه یه غول بزرگ جلوی من در اومده و نمی ذاره که بیشتر به دوستام و صدای سکوت سر بزنم چی ...غول که ماله تو قصه هاست نه حالا اومده تو دنیای ما البته خیلی وقته که اومده و اکثر ما...
-
صدای سکوت من...
چهارشنبه 14 شهریورماه سال 1386 14:15
سلام ... شاید تو هم صدای سکوت را بشنوی و بتوانی آن را درک کنی. در این دنیا صدایی زیباتر و رساتر از سکوت نشنیدم و نخواهم شنید. صدایی که هر کسی را یارای شنیدن آن نیست و تنها می توان آن را با گوش دل شنید و نه با گوش جان. پس گوش دل خود را باز کنیم تا صدای سکوت را بشنویم که همان صدای خداست و صدای خدا آهنگ عشق است. خدایا...
-
نیمه شعبان
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1386 13:22
خواستم تبریک ولی به نظرم اومد که اگه یه چیزی باشه که اطلاعات عمومی را بالا ببره بهتره به خاطر همین این مطلب را آپ کردم امیدوارم براتون مفید باشه... به 15 شعبان روزی که در آن امام مهدی به دنیاامد نیمه شعبان گویند.این روز در تقویم رسمی ایران تعطیل است. نیمه شعبان «نیمه شعبان» سالروز میلاد برترین موجود عالم امکان حضرت...
-
روز خودمون خودتون مبارک...
شنبه 3 شهریورماه سال 1386 09:09
سلام روز جوون رو به همتون تبریک میگم... میشه بگید تا حالا چقدر از جوونیتون لذت بردید آیا به اون چیزایی که میخواستید رسیدیدیا... بگید تا ما هم بشنویم...
-
خشم...
یکشنبه 28 مردادماه سال 1386 12:33
بارها برای دفاع از خویشتن به خشم روی آوردم اما اگر توانمندتر بودم هرگز به این وسیله پناه نمی بردم. دانا کسی است که نگاه خشم آلودش را با لبخندی بر دهان پیوند زند. و من را تنها کسانی که از من فروترند به خشم می آورند. اما دریافتم که من فراتر از کسی نیستم، زیرا هیچ کسی از من خشمگین نشده است! جبران خلیل جبران
-
اعماق سکوت...
سهشنبه 9 مردادماه سال 1386 14:40
سکوت دردناک است اما در سکوت است که همه چیز شکل میگیرد و در زندگی ما لحظه هایی هست که تنها کار ما باید انتظار کشیدن باشد. درون هرچیز در اعماق هستی نیرویی هست که چیزی را می بیند و می شنود که هنوز قادر به درکش نیستیم. هر آنچه امروز هستیم از سکوت دیروز زاده شده است. صدای سکوت،آوایی است برای بیان حقیقت...
-
شب...
چهارشنبه 20 تیرماه سال 1386 16:48
شب را دوست دارم ! چون دیگر رهگذری از کوچه پس کو چه های شهرم نمی گذرد تا سر گردانی مرا ببیند . چون انتها را نمی بینم . تا برای رسیدن به آن اشتیاقی نداشته باشم شب را دوست دارم چون دیگر هیچ عابری از دور اشک های یخ زده ام را در گوشه ی چشمان بی فروغم نمی بیند شب را دوست دارم : چرا که اولین بار تو را در شب یافتم
-
معبودا...
یکشنبه 17 تیرماه سال 1386 07:59
معبودم سکوتم را از صدای تنهاییم بدان .. نمیخوانم و نمیگویم چون درونم هیچ بوده و تو آمدی برایم قصه هایی از عشق سراییدی و به من قصه باران آموختی میدانی قصه باران قصه شستن غمهاست و درون انسانها پر از غم و تنهایی است ونگاهم به باران تو افتاد و ناگهان تمام تنهاییم را فراموش کردم و به تو و داشتن تو میبالم تنهاتر از یک برگ...
-
کوثر قرآن...
چهارشنبه 13 تیرماه سال 1386 08:05
سالروز میلاد خجسته فاطمه زهرا (س) سرور بانوان جهان، عطای خداوند سبحان، کوثر قرآن، همتای امیر مومنان و الگوی بی بدیل تمام جهانیان بر همه زنان عالم مبارک باد. مادر عزیز و مهربانم این روز رو به شما و تمام مادران دنیا تبریک می گویم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 14:17
این سفرنامه خیلی وقته که تموم شده ولی نخواستم که یه دفعه اون را پست کنم به خاطر همین هم کمی طولانی شد...
-
سفرنامه ۷
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 14:10
بعد از پیاده شدن و دوباره نماز ظهر و عصر حرکت کردیم...ما باید یه مسیر مشخصی را طی میکردیم چون اونججا پر از مین بود و هنوز هم که هنوزه به طور کامل پاک شازی نشده چون تعداد مین ها زیاده...پامون تو شن ها فرو میرفت و به سختی قدم بر میداشتیم...یه مسافتی را که طی کردیم نشستیم و یکی از اقایون راوی باز هم برای ما صحبت...
-
سلام
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 14:06
سلام... نمیدونم چند نفر تا آخر این سفر نامه را دنبال کردند...خب فرقی نمی کنه چه یه نفر چه صد نفر مهم اینه که حرف هام را زدم...حرف هایی که فقط دوست داشتم تو این دنیای مجازی زده بشه...نمی دونم چرا ولی به آدم های اینجا و به محیط اینجا وابسته شدم...احساس می کنم به آدم های اینجا نزدیکترم تا به آدم های توی دنیا واقعی...صدای...
-
سفــرنامه ۶
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 14:06
یک شنبه هنوز خوابم نبرده بود که محدثه بیدارم کرد تا بریم برای نماز صبح تو حسینیه...از خوابگاه زدیم بیرون و بعد از اینکه وضو گرفتیم وارد حسینیه شدیم...بعد از نماز مراسم زیارت عاشورا برگزار شد که فکر کنم بیشترش را خواب ودم یه برا بلند شدم دیدم سلام آخر دعاست و همه بلند شدند یه بار هم برای سجده انتهایی دعا...هیچی بعد از...
-
سفرنامه 5
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 14:05
بعد از یه خورده وقت با سر و صدای بچه ها زا از خواب بیدار شدم...مثل اینکه رسیده بودیم...بعد از پیاده شدن و بازم خوندن نماز و مغرب و عشا وارد نمایشگاه شدیم...تو نمایشگاه تابلوهایی از دکتر چوران مدارک تحصیلی ایشون نسخه های خطی ایشون و ...وجود داشت...بعد از اینکه از نمایشگاه دیدن کردیم برامون به مدت 20 دقیقه فیلم...
-
سفرنامه ۴
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1385 21:32
شنبه خب دوباره روز از نوع روزی از نوع همون قضیه سنگینیه خواب و این حرفا که دیگه وقت نمی شه توضیح بدم...بعد نماز بزام مراسن دعای عهد داشتیم و بعد از اون صبحانه و دوباره حرکت به سمت طلاییه،هویزه و دهلاویه... طلاییه دیگه وقت نمی شه براتون توضیح بدم که هر سری تو اتوبوس و تو مسیر راه چه اتفاقاتی می افتاد(شرمنده)...خب بازم...
-
سفرنامه۳
شنبه 19 اسفندماه سال 1385 00:27
ادامه... جمعه صبح من که خواب بودم ولی کفر همه بچه ها را در آورده بودم از بس که سنگین خوابم...به هر نحوی که بود خانم گل محمدی(ناظم مدرسه)و چند تا از بچه ها من را برای نماز و صبحانه از خواب بیدار کردند چون بیرون خیلی سرد بود راضی شدم با یه لیوان آب وضو بگیرم (روزا گرم و شبا سرد)بعد از نماز یکی از گردان ها (فکر کنم گردان...
-
سفرنامه۲
جمعه 18 اسفندماه سال 1385 01:35
ادامه... از نمایشگاه خارج شدیم و با اتوبوس ها و به همراه سایر گردان ها راهی سد کرخه شدیم...خب شاید بگید که سد چه ربطی داره به این سفر ما...خب منم میگم که چون بچه های سپاه اون را ساختند و ساخت این سد کمک زیادی در زمینه های اقتصادی به کشور کرده ما را بردند اونجا تاپیشرفت های علمی و صنعتی که کشور کرده ببنیم...خب راستش من...
-
سفرنامه۱
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1385 12:35
چهارشنبه اگه از رفتن به مدرسه و مراسمی که تو نمایشگاه اجرا کردیم و لانه جاسوسی و حوادثی توی راه و راه آهن و قطار پیش اومد بگذریم میرسیم سر کشیدن اسباب اثثیه هامون به این ور و اون ور و مکافاتی که این چند وقت با این همه بار اضافی کشیدیم که البته خودش شیرین بود ... خب ساک ها را گذاشتیم تو صندوق اتوبوس و راهی شدیم به سمت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1385 16:43
امروز از جنوب برگشتم...یه حس خاصی دارم...چی بگم که هر چی بگم کم گفتم...می خوام خاطرات اونجا را بگم......نمی دونم چرا ما شهدا را فراموش کردیم....چرا...واقعا وقتی اونجا بری می فهمی که اونا چی کشیدند...کجایی فکه ...کجایی دوکوهه...کجایی شلمچه هویزه دهلاویه...کجایی طلاییه فتح المبین و کجایی چزابه....کجایید ای شهیدان خدایی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1385 01:44
سلام... فعلا هیچی نمی تونم بگم... جز اینکه سکوت اختیار کنم...همین...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1385 15:47
تازه فهمیدم...تازه فهمیدم چه فرصت هایی را از دست دادم...فرصت هایی که می تونستند زندگی من را زیر رو رو کنند...ولی حیف...حیف که از دست رفتند...می دونم...می دونم که حالا نباید بشینم و غم گذشته ها را بخورم...ولی خیلی سخته...خیلی...من می خوام عوض شم...می خوام یه آدم دیگه بشم...یه آدمی که با قبلش خیلی فرق...
-
زمان...
شنبه 7 بهمنماه سال 1385 16:06
سلام... این چند وقت کمتر دارم میام اینترنت...آخه نه حوصله کامپیوتر را دارم نه حوصله نوشتن را...آخه چطور می تونم این روزها را از دست بدم...امیدوارم هیچ کدوم از ما این روزها را از دست ندیدم چون کامپیوتر و چیزهای دیگه بازم هستند ولی این روزها و زمان هست که از دست میره و بر نمی گرده کی میدونه شاید تا سال دیگه زنده نبودم...
-
زندگی...
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 12:05
ما چقدر دیر متوجه می شویم که زندگی یعنی همان روزهایی که زود گذشتن آن را آرزو می کنیم.....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 دیماه سال 1385 11:25
فراموش کردن گذشته غنیمت شمردن حال و امیدوار بودن به آینده ...همین و بس...
-
برگشت پیش خدا
یکشنبه 17 دیماه سال 1385 11:29
سلام....... میدونی وقتی خدا داشت بدرقه ات می کرد بهت چی گفت ؟جایی که میری مردمی داره که می شکننت نکنه غصه بخوری من همه جا باهاتم . تو تنها نیستی . توکوله بارت عشق میزارم که بگذری، قلب میزارم که جا بدی، اشک میدم که همراهیت کنه، ومرگ که بدونی برمیگردی پیشم...
-
نکته کنکوری
چهارشنبه 6 دیماه سال 1385 00:37
سلام... امروز رفتم دفترچه کنکور آزاد را گرفتم...چه صفی داشت...خب بی خیال ...اینم یک نکته تستی: چرا همیشه بدنبال این هستیم که بدانیم: چرا گل خار دارد؟ بیایید گاهی بدنبال ان باشیم که بدانیم : چرا خار گل دارد؟
-
عصر ما
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 00:55
روزگاریست همه عرضه بدن می خواهند/ همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند/ دیو هستند ولی مثل پری می پوشند/ گرگهایی که لباس پدری می پوشند/ آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند / عشقها را همه با دور کمر می سنجند / خوب!!!!طبیعیست که یکروزه به پایان برسد / عشقهای که سر پیچ خیابان برسد......
-
خدایا...
دوشنبه 4 دیماه سال 1385 00:04
خدایا، در هیچ کدام از لحظات لذتبخش زندگی به یادت نبودم وتنها وقتی که به بن بست میرسیدم تو را یاد میکردم .حال تنها تو هستی که در کنار منی .الهی مرا در سخت ترین لحظات زندگی به خود وا مگذار
-
...
شنبه 2 دیماه سال 1385 00:45
....................... همین...