کی به پایان برسد درد، خدا مى داند...
ماه ساکن شود و سرد، خدا مى داند...
در سکوت شب هر کوچه این شهر خراب، گم شود ناله شبگرد، خدا مى داند...
مردم شهر همه منتظر یک نفرند چه زمانى رسد این مرد، خدا مى داند...
برگها طعمه بى غیرتى پاییزند و از این مرثیه زرد خدا مى داند ...
خنده غنچه گلها به حقیقت زیباست شاید این است رهاورد، خدا مى داند...
خداوند چنان یک راز است....
دستهایش باز است....
لیکن این بنده خرد....
دایما در ناز است!!!
eee....یه سر چرخوندم یه سال گذشت...آره یه سال بزرگتر شدم...
تولدم مبارک...
(امسال بیشتر از همیشه خوشحالم...)