صدای سکوت

یک کاغذ سفید را هر چقدر هم که سفید باشد کسی قاب نمی گیرد ،برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت...

صدای سکوت

یک کاغذ سفید را هر چقدر هم که سفید باشد کسی قاب نمی گیرد ،برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت...

سلام...

فعلا هیچی نمی تونم بگم... جز اینکه سکوت اختیار کنم...همین...

تازه فهمیدم...تازه فهمیدم چه فرصت هایی را از دست دادم...فرصت هایی که می تونستند زندگی من را زیر رو رو کنند...ولی حیف...حیف که از دست رفتند...می دونم...می دونم که حالا نباید بشینم و غم گذشته ها را بخورم...ولی خیلی سخته...خیلی...من می خوام عوض شم...می خوام یه آدم دیگه بشم...یه آدمی که با قبلش خیلی فرق داره...خدایا...خدایا کمکم کن...تویی که می تونی کمکم کنی...آره فقط تویی...

زمان...

سلام...

این چند وقت کمتر دارم میام اینترنت...آخه نه حوصله کامپیوتر را دارم نه حوصله نوشتن را...آخه چطور می تونم این روزها را از دست بدم...امیدوارم هیچ کدوم از ما این روزها را از دست ندیدم چون کامپیوتر و چیزهای دیگه بازم هستند ولی این روزها و زمان هست که از دست میره و بر نمی گرده کی میدونه شاید تا سال دیگه زنده نبودم اون وقت حسرت این را می خورم که چرا به جای اینکه خودم را به کارای دیگه مشغول کنم چرا از زمان استفاده نکردم...امیدوارم همه ما قدر وقت را بدونیم به خصوص وقت ها و ایام با ارزشی مثل محرم را...

خدایا اگه تا سال دیگه زنده نبودم...اگه زنده نبودم چی...خدایا کاری کن که حسرت روزهای رفته را نخورم...