-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1398 06:39
من هنوز هم هستم... اگرچه دور... دل کندن از جایی که دنیایی از خاطرات درونش نهفته کار دشواریه... من هستم اگر چه دور اگر چه دیر...
-
حال همه ما خوب است اما تو باور نکن...
شنبه 20 مهرماه سال 1392 00:28
سکوت میکنم به تلافی تمام حرف هایی که گفتم و نشنیدی... دیگر نه اشک خواهم ریخت و نه فریاد خواهم کرد... بگذار تو خوش باشی که خشنودی عاشق در رضایت معشوق است... اما من نگران فریادی هستم که در پشت دیوار سکوت خویش پنهان ساخته ام... به خدا امید دارم اما فرداهای پیش رو چگونه خواهد بود؟!!! پ.ن: زندگی تقابل میان عشق و عقل است و...
-
لحظه تحویل سال...
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 23:10
درد می کشم از دیدن جای خالی تو یخ می زند از سرما تک تک ذرات وجودم بی گمان محتاج آغوش تو ام وقتی صدای گرم تو به گوشم نمی رسد این همه همهمه و شلوغی را بیزارم پ.ن١: امسال هم مثل سال قبل باید بدون تو کنار سفره هفت سین بشینم... برعکس همه که دوست دارند تعطیلات دیرتر تموم بشه من دلم میخواد زودتر هفتم فروردین بیاد و برگردی...
-
شراب عشق...
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1391 23:31
باز هم آب و جارو کردن ام،برای آمدنت! این ماجرای پی در پی آمدن ها و رفتن هایت هرگز تکراری نخواهد شد! هربار با رفتنت اندوهگین می شوم و هر بار به انتظار می نشینم هنگامه ی آمدنت را! چه خوش وقتی است وقت وصال! زودتر بازآ و شهد شیرین وصالت را بر من بنوشان،تا باز هم سرمست شوم از شراب عشقت! پ.ن: این خاک گرفتگی صدای سکوت حاصل...
-
سری بچرخاندیم و عمری گذشت...
یکشنبه 15 مردادماه سال 1391 01:11
چه مهربان شده دوباره چشمانت،ای نگارمن... به سان پرنده ای که به نزد صاحبش بازگشته ،دوباره نرگس چشمانت از آن من شده اند... گمت کرده بودم در آن همه شلوغی و ازدحام ... و باز هم سفری آغاز شد... و باز هم معجزه ای شد برایم و برایت از جانب حضرت دوست... چه سخت بود هنگامه ای که بودی اما بودنت را توان دیدن نداشتم که تو خود...
-
نگاره های دل...
یکشنبه 4 تیرماه سال 1391 00:10
نوشته هایم از جنس توست و از آن تو... نوشته هایی از جنس خاطرات تلخ وشیرین... می نگارم از دل تک تکش را با عشق... من تو را میخواهم... من تو را میجویم... پ.ن1: همیشه قبل از اینکه نوشته هام را اینجا بذارم ، براش اس ام اس می کنم یا روی کاغذ می نویسم و میدم بهش... همیشه می پرسه از خودته وقتی میگم آره، کلی ذوق میکنه...
-
و عاشقی دیوانگی است...
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 16:43
و عاشقی دیوانگی است... آن سان که معشوقه نیز دیوانه خطابش کرد،عاشق را!!! و دل بستن،اشتباهی است شیرین... و دل باختن،سقوط در چاه رویاهاست... و اما معشوق چه میداند ز حال عاشق خسته،که گوید خود شده خسته!!! بگو گوید جوابم را... چرا عاشق شده عاشق؟!!! چرا عاشق شده خسته؟!!! معشوق کجاست که بیند حال زارش؟!!! نداند عمر ما باشد چه...
-
دلتنگم...
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 21:29
هوای نبودنت سخت دلگیر است... دلگیر است و این دل بی شکیب... آه...آه که نبودنت چه طولانی شده و صبر من چه کوتاه... ببین...ببین که دستانم را رو به آسمان بلند کرده ام و برای آمدنت دعا می کنم... باور کن که دلتنگم...دلتنگ تو...دلتنگ خویش... بی تو خویشتن خویش را گم کرده ام... بازآ... بازآ و گو که تا همیشه خواهی بود... پ.ن:...
-
تلنگر...
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1391 17:48
این مکان مجهز به دوربین مدار بسته می باشد... خطاب به خود خودم: وقتی جایی این نوشته را میبینیم همه جوره حواسمون را جمع میکنیم که کار خلافی ازمون سر نزنه... اون وقت یه سوال: چقدر حواسمون به دوربینای خدا هست که همه جا به طور محسوس و نامحسوس در حال تماشای ماست؟!!!
-
همسفر تا بهشت...
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 08:00
14 اسفند تا 16 اسفند... اولین مسافرت چند روزه ی من و تو... سفر به سمت دیار یار ... سفر به مشهدالرضا... تماشایی ترین لحظات زندگیمان را تجربه می کردیم... وقتی روی بال فرشته ها نشسته بودیم و او به ما لبخند میزد... بهترین هدیه پیوندمان را آقا داد... کوتاه بود اما شیرین و به یاد ماندنی... پ.ن: پانزدهمین جشن ازدواج دانشجویی...
-
در و تخته...!!!
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1390 01:19
شاید چیدن پازلی آن هم فقط با دو قطعه به نظر کار ساده ای باشد ؛ اما وقتی فقط یک قطعه دست تو است آن وقت انتخاب مکملش سخت خواهد بود... درست مثل انتخاب شریک زندگی... پ.ن: خدایا شکرت!!! پ.ن: از قدیم گفتن خدا در و تخته را با هم جور میکنه...
-
اسیر پیچک عشقت شدم...!!!
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1390 20:17
ثانیه های نبودنت سرما همچون پیچک مرا احاطه میکند ... پ.ن: عشق در وجود ما یک موهبت و هدیه از جانب خداست که نداشتنش یک درد و داشتنش هزار درد دارد...!!! پ.ن: وقتی داریم دعا میکنیم خیلی مراقب باشیم،گاهی باید یه روزی تاوان بعضی از همین دعاهای مستجاب شده را داد...!!!
-
مخاطب خاص!!!
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 16:43
بعضی وقتا اینقدر درگیر یه چیزی یا یه کسی میشیم که خودمون را هم فراموش میکنیم... امروز حس کردم که چقدر دلم برای خودم تنگ شده!!! پ.ن: نمیدونم کار درستیه که دارم خودم را اینقدر وقف تو میکنم یا نه!!!
-
فدای شال سیاه عزایت مولای من...
شنبه 5 آذرماه سال 1390 18:45
دلم مثل ابرهای این روزهای شهرمان گرفته،بغضی دارد از این همه سیاهی که در خود گنجانده،کاش ببارد... پ.ن1: تا حالا دقت کردی،ما هم کم بی وفا نیستیما،آقایون یه جور،خانوما یه جور... اگه منظورم را نگرفتی یه کم صبر کن تا دسته ها بیاد بیرون اون وقت میگیری چی گفتم !!! پ.ن2: با یه بنده خدایی دیشب صحبت میکردم،میگم آرایشگاه نمیری...
-
لا اله الا اَنت سُبحانَکَ اِنِّی کُنتُ مِنَ الظالِمین...
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 23:25
باران،باران، نقطه چین است تا خدا... پ.ن۱: دعا...باران... عاشق...معشوق... بنده...تضرع... معبود...غفار... عرفه...عرفه... پ.ن۲: وقتی که آنها از حوادث عالم تنها شوند، تو مونس آنهایی... (فرازی از دعای عرفه) پ.ن۳: گاهی جایی هستیم و نیستیم و گاهی هم جایی نیستیم اما هستیم...(اندر احوالات این روزهایم)
-
الا بذکر الله تطمئن القلوب...
سهشنبه 10 آبانماه سال 1390 19:30
برام هیچ حسی شبیه تو نیست کنار تو درگیر آرامشم همین از تمام جهان کافیه همین که کنارت نفس میکشم برام هیچ حسی شبیه تو نیست تو پایان هر جستجوی منی تماشای تو عین آرامشه تو زیباترین آرزوی منی منو از این عذاب رها نمیکنی کنارمی به من نگاه نمیکنی تمام قلب تو به من نمیرسه همین که فکرمی برای من بسه از این عادت باتو بودن هنوز...
-
تصادف!!!
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1390 23:44
کاش میدانستی لحظاتی که محکومم به تحمل نداشتنت چقدر سخت می گذرد،سخت هم نه! اصلا گویی نمی گذرد!!! پ.ن1: ثمره یه گردش شبانه با موتور میشه یه تصادف و دست شکسته برای من و سر شکسته برای تو!!! پ.ن2: اینم دلیل نبودن بنده!!! فعلا که بدون دست راست سر میکنم!!!
-
امید نا امیدان...
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1390 18:20
در روایات آمده است که : بت پرستی بتی داشت و اورا پرستش میکرد ...و همیشه او را به این اسم صدا میزد ( یا صنم ) روزی زبانش چرخید و برای اینکه بگوید یا صنم؛گفت:یا صمد... تا گفت یا صمد،خداوند به فرشتگانش دستور داد ببینید بنده من چه می خواهد که مرا صدا میزند... فرشتگان گفتند:پزروردگارا! او اشتباه کرده و میخواسته بت خود را...
-
هدیه الهی...
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 06:44
خداوندا! عشقی زیباست که به خاطر توست و یادت در آن همیشه زنده است... بار الها! عشق مان را زیبا بدار...
-
کوفه و داستان بی وفایی ها...
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1390 18:52
سرخ...سرخ می شود سجاده ات... نه! این خون فرق شکافته نیست... محراب و سجده گاه برایت خون می گریند...
-
مرا بخوان...
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 05:18
وصال...وصال...وصال... چه واژه شیرینی است این وصال... دیگر نه سختی،سختی است و نه درد،درد... به وصال معشوقت که رسیده باشی دیگر همه چیز شیرین است...شیرین... صدای معشوق می شود آرام جان و فکر نبودنش بلای جان... بگو که دیگر کابوس تنهایی تکرار نمی شود... بگو این عشق تمام نمی شود... پروازم بده تا بی کران مهربانیت... غرق ساز...
-
خلوت...
جمعه 28 مردادماه سال 1390 22:05
در ثانیه های تقریر تقدیر باید بارید بر سیاهی ها و زنگار های دلهامان تا شاید به رحمت بی انتهایش نظری نیز به ما کند!!! و ما ادراک ما لیله القدر... پ.ن: برای هم دعا کنیم...
-
ای توبه پذیر،توبه ام بپذیر!
شنبه 22 مردادماه سال 1390 09:05
لطفت همیشه مرا شامل شده! مهربانیت همیشه مهمان لحظاتم شده! حس بودنت،همیشه همراهم بوده تا تنهایی را لمس نکنم! شرمسارم از این همه خوبی تو و روسیاهم از این همه نافرمانی ام! لحظاتم را وقف تو می کنم به جبران تمام خطاهایم! مهربانم!مرا ببخش! پ.ن: خودت گفتی صد بار اگر توبه شکستی بازآ!باز آمدم،مرا دریاب!!!
-
سردرد...
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 01:01
برای خستگی،برای دلتنگی،گاهی وقتا اصلا نیاز به بهانه نیست... بعضی وقتا در اوج شادی هم آدم دلش میگیره... پ.ن: نمیدونم این سردرد یه دفعه سر و کله اش از کجا پیدا شد!!! نیاز به خواب دارم،یه خواب عمیق و طولانی!
-
کپی برداری با ذکره منبع آزاده!!!
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 06:10
وقتی آدم بیکار میشه ممکنه خیلی کارا انجام بده!!! مثلا خود من،دیشب از سر بیکاری دست نوشته هام را تو نت جستجو کردم،برام جالب بود دیدن بعضی از نوشته هام تو وبلاگ دیگران؛ اما از طرفی یه کم دلخور شدم از اینکه بدون ذکر هیچ نام و نشونی از صاحب نوشته (یعنی بنده) از اون استفاده شده بود!!! در هر صورت، الان هم خوشحالم هم...
-
باش...تا باشم...
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 04:00
بودنت برایم هم چون خوابی آرام است که رویایش تویی با تمام مهربانیت!!! پ.ن1: بیشتر از قبل مراقب خودت باش...تو دیگه الان فقط برای خودت نیستی!!! پ.ن2: وقتی دیشب گفتی دوباره موقع کار حواست به خاطر من پرت شد و برق گرفتت، دلم هوری ریخت اما خدا را شکر کردم برای اینکه هنوز سایه ات بالای سرمه...از امروز یادم نمیره برات صدقه...
-
لحظات بی تکرار...
شنبه 15 مردادماه سال 1390 02:21
چشم هایم خسته اند،اما چه کنم که دل امان آرمیدن نمی دهد!!!
-
بی قرارِ بی قراریت هستم؛ ای همه قرارم!
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 11:27
آرام که می شوی، قلب من بی قرارتر می شود؛ آخر عمق نگاه آرام و مهربانت مرا اسیر خود می سازد!
-
ضیافتی برپاست...
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 09:45
آغاز شددوباره...ضیافتی عظیم با میزبانی عظیم تر از عظیم...میزبانی کریم و رحیم... درنگ جایز نیست!!! بسم الله... پ.ن1: دلم برات تنگ شده بود...برای تمام سحرهات...برای شنیدن دوباره دعای ابوحمزه و افتتاح... پ.ن2: دیگه هیچ شکی نداریم؛هم من هم اون: اللهم انی اسئلک قلیلا من کثیر... و هو عندی کثیر و هو علیک سهل یسیر... برایم...
-
برای خستگی هایت...
سهشنبه 28 تیرماه سال 1390 00:00
خستگی چشمانت را چشمانم حس می کند،حتی از این راه دور! پس برایت قصه عاشقی می خوانم تا بخوابی،قصه خودمان را!