بعد از چند وقت دوباره فرصتی شد که برم پارکی که بچگیم خیلی می رفتم...خب خیلی عوض شده بود درختاش و جای وسایل بازیهاشو خیلی چیزای دیگه ...داشتم فکر میکردم که چقدر تغییر کرده که دیدم خودم بیشتر از اون عوض شدم ...چه ظاهرم چه رفتارم چه چیزای دیگه...فکر کردم که یه وقتی هم من مثه این بچه ها بودم و بی دغدغه تو پارک می چرخیدم...فکر کردم به اینکه چقدر حالا خودم را بی جهت درگیر کردم ... فکر کردم هنوز هم میشه همون کودکی بود که بی دغدغه و پاکه...
چقدر دلم برای فرار کردن از اون آب پاش فیش فیشیه،چرخونه وسطه چمنا تنگ شده...برای همه سادگی های دوران کودکی...
پ.ن:
امام صادق علیه السلام فرمودند:
وقتی که روز می شود، آن روز به انسان می گوید:
من روز جدیدی هستم، من گواه اعمال تواَم. در من کار خیر انجام بده که در روز قیامت، به نفع تو گواهی دهم، و بدان که بعد از گذشت من، هرگز مرا نخواهی دید.
وقتی شب فرا رسید، آن شب بـه انسان می گوید: (و اجنّه هـم می شنوند)، ای پسر آدم! من آفریده ی جدید هستم، من بر آن چه در من هست گواهی می دهم.
از وجود من بهره بگیر، چرا که اگر خوشید طلوع کند، دیگر به دنیا بر نمی گردم.
کاش رسد لحظه دیدار... و بگوییم به عشاق...کجایید... کجایید که هر لحظه وصال است ... بیایید... بیایید...
و بیایند و بیاییم کنارت و شویم پای به پایت ....که بسازیم گلستان ز جهان...بهر محبان...تو کنی به ما اشارت...ما به سر کنیم دویدن...دل ما تاب ندارد...دگر آرام ندارد...تو بگو به ما کجایی...شاید این جمعه بیایی...
پ.ن1:
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطمةَ و اَبیها و بَعلِها وَ بَنیها وَ السِّرِّ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلمُک
پ.ن2: چقدر برای فرزند سخت است که نداند چه وقت ، وقت گرفتن انتقام مادر از قاتلین اوست...کجایی ای منتقم فاطمه؟!!! کجایی مهدی جان؟!!! آمدنت بهاری است سراسر زیبایی که زمستان ندارد...پر از شکوفه های نیکی و عشق...پر از میوه های معرفت...پر از شادمانی...