-
و خدایی که در این نزدیکیست...
شنبه 2 خردادماه سال 1388 11:30
کسی که «بهشت» را بر زمین نیافته است آن را در آسمان نیز نخواهد یافت خانه خدا نزدیک ماست و تنها اثاث آن عشق است. «امیلی دیکنسون» نظر من راجع به این جمله: آسمان و زمین مجازه از دنیا و آخرته و بهشت مجازه از خوشبختی و آرامش و خوشبختی و آرامش یعنی خدا...کسی که طعم خوشبختی را در این دنیا احساس نکنه کسی که خدا را در این دنیا...
-
بنگر...
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1388 15:40
برگ در انتهای زوال می افتد و میوه در انتهای کمال بنگر که تو چگونه می افتی... رحلت آیت الله محمد تقی بهجت را به همه تسلیت میگم...
-
راهی...
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1388 10:55
باور نمی کنم ، هرگز باور نمی کنم که سال های سال همچنان زنده ماندنم به طول انجامد . یک کاری خواهد شد . زیستن مشکل شده است و لحظات چنان به سختی و سنگینی بر من گام می نهند و دیر میگذرند که احساس می کنم خفه می شوم . هیچ نمی دانم چرا؟ اما می دانم کس دیگری به درون من پا گذاشته است و اوست که مرا چنان بی طاقت کرده است که...
-
آرام...
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1388 10:16
چه مهمانان بی دردسری هستند مُردگان ! نه به دستی ظرفی را چرک می کنند... نه به حرفی دلی را آلوده ... تنها به شمعی قانعند و اندکی سکوت ... -------------------------------------------------------------------------------------- خدا را شکر حالم بهتر شده ...دوباره همه چیز به روال طبیعی خودش برگشته...
-
مدعی...
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1388 16:10
در کلام ممکن است هر کس ادعای عشق داشته باشد اما در عمل است که عاشق شناخته می شود. عشق آن است که عاشق جز معشوق نبیند.خود را نبیند او را ببیند.همه چیز را برای او بخواهد. او را برای او بخواهد نه برای خود.مادر عاشق است.اگر خانه اش آتش بگیرد و فرزندش در آن باشد خود را نمی بیند . فقط فرزندش را می بیند.حاضر است از جان خود...
-
چرا؟!!!!!
دوشنبه 10 فروردینماه سال 1388 12:49
عید امسال را به اندازه بقیه عید ها دوست نداشتم...حتی به نظرم سال پیش که عید را تو مدرسه گذروندم بهتر و شیرین تر از عید امسال بود حتی روزهای کاشان هم مثل هر سال نبود... ولی بازم خدایا شکرت...
-
عیدونه...
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1387 15:34
چقدر آدمها بی راهه میروند...از کنار گل بی اعتنا میگذرند میروندن تا شعر گل را در صفحه یک کتاب پیدا کنند و بخوانند... روبروی زندگی نمیایستند تا مشاهده کنند... برای همین است که حرفها به دل نمینشیند... برای همین است که در شعرها شوری نیست...درنقاشی جوشش زندگی گم شده است.... پیشاپیش سال نو را تبریک میگم امیدوارم امسالی...
-
تردید...
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 18:18
تنها خداست که نمی توان به انتظارش ماند...در انتظار خدا به سر بردن یعنی درنیافتن این که خدا در توست کم کم میخوام با صدای سکوت خداحافظی کنم شاید دیگه صدای سکوت حرفی نزنه و این پایانش باشه...نمی دونم... و شاید خدانگهدار....
-
سکوت....
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1387 10:14
می دونی دارم به چی فکر میکنم؟! اینکه اصلا سکوت چیه؟!!! چرا من عاشق سکوت و صداش شدم؟!!! هر چی فکر میکنم بیشتر جوابش برام مبهم میشه!!!!!!!!!!!
-
کاش...
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1387 11:47
چقدر عمر سفر کوتاه بود...چقدر غافل بودم...با خود می اندیشم که گمان روز حسرت چنین خواهد بود...
-
لحطه دیدار نزدیک است...
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1387 13:53
سلام... ایندفعه هم اومدم مثل همیشه وبلاگم را آپ کنم اما دلیلش با همیشه فرق داره...این بار اومدم برای خداحافظی ...از همه دوستام میخوام که هر بدی از من دیدن حلالم کنند....اگه خدا بخواد جمعه دارم میرم کربلا...امیدوارم این سفرم بتونه اون تحولی که تو زندگیم نیاز دارم ایجاد کنه.... کاش بتونم به واسطه این سفر ارزش واقعی...
-
شهر به عزای حسین و یارانش نشسته...
دوشنبه 9 دیماه سال 1387 17:15
باری دیگر محرم از راه میرسد... لباس های مشکی بر تن... شهر به عزای حسین و یارانش نشسته... غمی نهفته از سال های دور... چه سخت است درک غم زینب... چه سخت است... کاش زینب گونه و حسین گونه باشیم...کاش... کاش قلب هایمان دلیل این قیام را به خاطر داشته باشند...
-
غزه... غزه...جهانیان خواب اند...
دوشنبه 9 دیماه سال 1387 16:58
وای...امروز دوباره داشتم متن پست قبل را می خوندم تازه فهمیدم این حرفا برای چی بوده!!!!!قشنگترین مصداقش وقایع اخیره غزه هست ...اصلا طاقت ندارم این وضع را ببینم..امروز تو دانشگاه فرم میدادنند برای اعزام داوطلبی دانشجوها به فلسطین...خیلی ها داشتن فرم می گرفتن شاید اگه بعضی هاشون را میدیدی باورت نمی شد... کاش امام زمانمون...
-
تولدم مبارک...
شنبه 9 آذرماه سال 1387 18:26
امشب شب تولدم .... تولدم مبارک...
-
مبارکه...
سهشنبه 5 آذرماه سال 1387 11:10
آذر آمد و چه زود گذشت 19 سال... 19 سال پر خاطره و مخاطره... شروع خواهم کرد از امروز 20 سالگی را... شروعی با هدفی والا و انگیزه ای بالا... فقط 5روز دیگه مونده...
-
تکرار...
جمعه 29 شهریورماه سال 1387 00:08
چه دنیای عجیبی داریم...تکرار و باز تکرار... در انتهای این مسیر کدامین کس در انتظار ایستاده؟!! جاده مرا به کدامین سو خواهد برد؟!! جاده مرا به این سو و آن سو خواهد برد یا من خود جاده را خواهم ساخت؟!! عاقبت چه خواهد شد تکرار یا از نو شروع خواهم کرد یا... باز هم تکرار واژه ها و سُرسُر بازی آنها در ذهنم... و باز هم.......
-
کنکور و دانشگاه...
جمعه 15 شهریورماه سال 1387 15:27
نتایج کنکور اومد... یه رشته دیگه ولی همون دانشگاهی که میخواستم قبول شدم...بالاخره به یکی از آرزوهام رسیدم و دانشجوی دانشگاه امیرکبیر شدم... ولی خدایی این دانشگاه و کنکور هم شده کابوسی برای جوونا والبته پیرا (با توجه به سن شرکت کننده ها که 70 و 80 سال هم بود)در هر صورت از ما که گذشت ولی امیدوارم همه به چیزی که میخواستن...
-
نیمه شعبان...
یکشنبه 27 مردادماه سال 1387 13:05
میلاد حضرت مهدی(عج)،یگانه منجی عالم بشریت را به همه دوستام تبریک میگم امیدوارم که هر چه زودتر همه ما به آروزی دیرینه خودمون که ظهور مولامونه برسیم...آمین... ای آنکه چندکوچه به ما آن طرف تری این بنده را به بردگی ات چند می خری در انزوای پنجره ها خیـــــــره مانده ام شاید زکوی ما قدمی چــــــــــند بگذری محراب ابروان تو...
-
دل تنگی...
یکشنبه 6 مردادماه سال 1387 11:38
یه سلام بعد از یک ماه دوری من از شما و شما از من... دلم برای همه دوستام و صدای سکوتم تنگ شده بود ولی خب به دلیل یه سری مشکلات نمی تونستم بیام سری بزنم...از همه اینا که بگذریم میرسیم به اینکه جواب های کنکور امروز اومد نتیجه ای که گرفتم بد نبود ولی اون چیزی هم که می خواستم نبود دیگه حالا داریم میریم سراغ انتخاب رشته تا...
-
کنکور انجام شد...
شنبه 8 تیرماه سال 1387 13:45
سلام... کنکورم را ۵شنبه دادم ولی نه اون جور که دلم میخواست بقیه اش دیگه توکل به خدا...
-
دو راهی...
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1387 15:31
تو زندگی هر آدمی شرایطی ایجاد میشه که باید بین یه دوراهی یه راه انتخاب کنه یه راهی که دیگه برگشت نداره خب اگه درست باشه که خوبه ولی خدا نکنه که اشتباه بوده باشه چون این قدر مشکل به دنبالش میاد که دیگه...شاید بشه جبرانش کرد ولی نمیشه به طور کامل تاثیر اون را از زندگی محو کرد...شاید بشه جبرانش کرد ولی دیگه راه برگشتی...
-
............
شنبه 24 فروردینماه سال 1387 16:44
.......................................... .............................................................................................................. ......... ................................................. .............................
-
بهتر از این نمی شد...
شنبه 10 فروردینماه سال 1387 21:12
فکر می کردم امسال که باید عید را تو مدرسه سر کنم بدترین عید زندگیم باشه ولی خیلی حال داد.... موقع درس فاز درس و موقع تفریح فاز تفریح و خنده.... خدایی فکر می کنم یکی از بهترین عیدای زندگیم و حتی روزهای زندگیم بود .......هم به برنامه ریزی درسیم رسیدم (الحمدالله)و هم به تفریحم ...از اینکه درس خوندم خوشحالم چون میدونم اگه...
-
سال نو...
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1386 13:35
سلام... سال نو را پیشاپیش به همه دوستام تبریک می گن امیدوارم سال جدید را با خوبی شروع کنید و با خوبی تمومش کنید امیدوارم سال جدید پر شادی باشه و خالی از غم...امیدوارم امسال به تموم چیزایی که میخواهید برسید ...یادت باشه موقع سال تحویل دعا یادت نره دعا برای طهور آقامون برای شفا مریضا برای از بین رفتن فقر برای رسیدن عشاق...
-
برای خودم...
شنبه 25 اسفندماه سال 1386 08:44
تا حالا شده خسته بشی؟اون قدر که فکر کنی به ته خط رسیدی هیچ راهی نداری؟خسته شدم احساس می کنم جز خدا هیچ کس را ندارم....... دارم تنهایی را لمس میکنم نمی دونم اگه اینجا و صدای سکوتم نبود چی کار میکردم با کی حرف میزدم ..........خیلی از حرفا را نمیشه زد حتی اینجا باید دست نخورده باقی بمونه و یه روز با جسمت بره زیر خروارها...
-
شاید یه روزم نوبت ما باشه به جرم سکوتمون...
یکشنبه 12 اسفندماه سال 1386 00:12
این همه کشت وکشتار و قتل عام برای چیه؟دارم از عمق وجودم می سوزم ...چطور می تونم پر پر شدم یه بچه ی کوچیک و یا یه جوون هم سن و سال خودم را ببنیم و ساکت باشم ؟!نه من هنوز خون ایرانی تو رگامه هنوز اون قدر بی غیرت نشدم که بتونم این همه کشتار جمعی را تحمل کنم ولی آخه چه کاری از دستم بر میاد جز فریاد خاموشی.. .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 بهمنماه سال 1386 13:06
مدت هاست که در حال چیدن پازل تنهایی خود هستم اما دریغا که عمر را به بیهودگی گذراندم و اکنون چیزی ندارم ...هیچ چیز ...جز او که برای همه هست و همه برای او ...کاش کمی خود را برای ملاقات با یار آمده کرده بودم کاش... نمی دانم که دیر است برای شروعی زیبا یا زود ولی یک چیز را می دانم اینکه او تنها کسی است که هرگز امیدم را نا...
-
خدایا!!کمکم کن!!!
شنبه 1 دیماه سال 1386 16:25
سلام...یه سلام به پهنای آسمون به وسعت یه کهکشون به قشنگیه رنگین کمون و به سادگی....چیزی ساده تر از صدای سکوت پیدا نکردم آره ...و یه سلام به سادگی صدای سکوت... تا حالا شده دلت بگیره حال و حوصله هیچ کی را نداشته باشی...تا حالا شده بخوای دیگران سرشون تو لاک خودشون باشه یا نه بهتره این جوری بگم تا حالا شده آرزو کنی هیچ کی...
-
سنجش...
چهارشنبه 21 آذرماه سال 1386 15:45
امروز حالم خوبه جواب سنجش را همین الان دیدم رتبه ام و از اون مهمتر ترازم خیلی خوب شده البته هنوز تا اون چیزی که می خوام خیلی باقی مونده به هر حال خدا را شاکرم به خاطر اینکه تو زندگی همیشه مراقبم بوده و کمکم کرده...امیدوارم هر آنچه که به صلاحم است پیش روم بزاره نه فقط اون چیزی که مطابق میلمه به خاطر اینکه من از آنچه در...
-
در یک چشم بر هم زدن تمام شد...
جمعه 20 مهرماه سال 1386 11:32
دیدی...دیدی تا چشم به هم زدیم سفره را جمع کردند سفره ای که هر سال فقط یه بار پهن میشه اون وقت من و امثال من امسال هم مثل هر سال تو خواب غفلت به سر بردیم...بدون اینکه بهره ای از این سفره ببریم...وای که چقدر سخته وقتی یه دفعه از خواب بلند بشی و ببینی که دیگه چیزی تو سفره نیست اونم چه سفره ای سفره ای که خدا برای بندگانش...