خستگی چشمانت را چشمانم حس می کند،حتی از این راه دور! پس برایت قصه عاشقی می خوانم تا بخوابی،قصه خودمان را!
بی بهانه دوستت دارم، ای بهانه من برای نفس کشیدن!
پ.ن1:
خدایا شکرت بابت این عیدی!
پ.ن2:
عاشقانه هامون را اینجا ثبت میکنم تا هیچ وقت یادمون نره چقدر همدیگرو دوست داشتیم و داریم و خواهیم داشت...
می دانم که میدانی!دوستت دارم به سادگی همین حرف ها...
دلم از فراقت کویری شده پر از ترک هایی که تشنه دیدار توست...
محبوبم! برای دلخوشی ام،لااقل کمی از رایحه وجودت را برایم به باد صبا بسپار ...
بدان! تمام این عاشقانه هایم ،تمام ثانیه های دلتنگی ام برای توست...
دلتنگم..به اندازه تمام لحظات فراقت...
فریاد میزنم این دلتنگی را...اشک میریزم نبودنت را...آقا جان بیا...
تهی و پوچ اند ثانیه هایم بدون حضورت...
بودنت و ماندنت تمنای این خسته جان است...
تو دانستی سِر درونم را...
دانستی و نماندی...
حضورت،مرهمی بود برای زخم تمام این سال ها...
آغوشت،پناهگاهی آرام بود...
اما...
اما رفتنت طوفانی شد در سراسر وجودم...
نمکی شد بر روی تمام زخم هایم...
خالی شدم از گرمای عشقت...
تهی شدم از حس بودنت...
در این خلا حضورت تنها خود را با اشک سیراب میکنم...
بیا برگرد تا سیلاب خروشان اشک چشمانم زمین را نشُسته است...
بیا ببین که وجودم یخبندان است...
دوباره مرا به آتش بکش با نگاه شیرینت...
چه ساده مرا در هم شکستی...
گوش کن به سادگی صدای شکستنم را خواهی شنید...
اگر باز آمدی ، درنگی کن تا تکه های شکسته ی وجودم را کنار زنم...
مبادا که خراشی بر نازک تنت زنم...
حرفایم بسیار است و تو کم حوصله...
فقط بدان همیشه چشمانم به در خیره خواهد ماند تا بازآیی...