عابد...عارف...عاشق...
کدام یک مقرب تر است؟!!!
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز / کان سوخته را جان شدو آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند / آن را که خبر شد خبری باز نیامد
می گویند:
وقتی ابراهیم (ع) را در آتش انداخته بودند، یک پرنده مدام دهان کوچکش را پر از آب می کرد و بر روی آتش می ریخت تا اینکه آتش کمی سردتر شود...
ابراهیم (ع) به او گفت:
ای پرنده! این آب دهان تو چه ارزشی دارد در مقابل این همه آتش؟
پرنده کوچک گفت:
من فقط بدین وسیله می توانم عقیده و علاقه و ایمانم را به شما ابراز کنم.
(بر گرفته ازکتاب نبرد حق و باطل استاد مطهری)
پ.ن: افسوس از این همه بی رحمی و بی محبتی که در وجودمان رخنه کرده...افسوس...
خدا جونم تو چقدر خوبی... همیشه وقتی دلم از عالم و آدم میگیره ، وقتی فکر میکنم دنیا به آخر رسیده ، سریع یه راهی جلو پام میزاری و یه دست کمک که از زمین بلند شم...
وای خدا جون من چقدر خوشبختم که تو را دارم... تو اون سردرگمی و حس تنهایی من خودم را ، تو را گم کرده بودم...با این سفر بهم یادآوری کردی که همیشه کنارمی؛همیشه...
من و ببخش که تو را فراموش کردم و نا امید شدم ...میدونم که می بخشیم آخه تو رحمان و رحیمی... نزار دوباره تو این هیایوی دنیای پوشالی فراموشت کنم و نا امید شم...
گمت کردم ولی غافل از اینکه خدا با این بزرگی گم نمیشه...مواظب بودی از دستت نیفتم هوامو داری و داشتی همیشه...
ماذا وجد من فقدک و ما الذی فقد من وجدک...
خدایا آن کس که تو را گم کرده چه بدست آورده و آنکه تو را یافته چه از دست داده...( فرازی از دعای عرفه)