تو دوستِ خوبِ منی و من چقدر بدم که گاهی ازت غافل میشم...
بارها
بهت خیانت کردم و مرتکب لغزش شدم، اما هر دفعه که بیپناه و شرمسار
برگشتم در کمال ناباوری دیدم تو هنوز هم همونجایی، سرِ قرارمون و به
همون مهربونی همیشگی ...
وقتی که سرگرم جذابیتهای زندگی شدم،بذار
بگم که ازت غافل شدم و جذبِ دلمشغولیهام ... امّا خیلی زود اونا به یه
سراب مبدل شدن و باز من تو را یافتم...
راستشو بگو از دستِ من خسته
نشدی؟! آخه مگه صبرت چقدهِ؟! چند بار باید منو ببخشی؟ چقده باید شاهدِ خبط
و خطاهام باشی؟! پس من کی سرِ عقل میام؟! تا کی باید دیوونگیهامو تحمل
کنی؟!بذار اعتراف کنم که توی تمام مدت عمرم دوستی مثِ تو
ندی... همیشه با محبتات شرمسارم کردی، هر وقت که از عالم و آدم دلم شکست این نوازشهای تو بود که با سرانگشتانِ محبتآمیز و معجزهگرت، قلب و
روحم رو التیام بخشید... هر وقت که با روی شرمسار و خجل برگشتم تو رو همون جا
دیدم، همونجای همیشگی که میعادگاه من و توست...
خوشحالم که حداقل با همه بدیهام هنوز هم محل قرارمون یادمِ .. قلبِ من همیشه قرارگاه من و توست ...
ای بنده من!
هر بار که بر تو تنگ می گیرم غمگین میشوی... اما...
اما کاش میدانستی که این تنگی، تو را به من نردیک تر خواهد ساخت...
برگرفته از کتاب اصول کافی
پ.ن: چه حلاوتی دارد این تنگنای وصال و رسیدن...آن طرف سختی ها معشوقه ای در انتظار ماست...
تا حالا به این فکر کردی که درد کشیدن هم یکی از نعمت های خداست...
تعجب نکن فقط یه کم فکر کن...
فکر کن اگه یه وقت اعضای داخل بدنمون مشکلی پیدا می کرد و ما دردی احساس نمی کردیم چه اتفاقی می افتد...
پس:
خدایا تو را شکر می کنم به خاطر اینکه من را آفریدی...به خاطر همه چیز...خدایا شکرت که خدای به این خوبی و مهربونی دارم...شکرت به خاطر تمام نعمت ها و درد هایی که به من دادی...
پ.ن: السلام علیک یا ضامن آهو!
حالا که امسال دعوت نشدم بیام خونت از دور سلامت می کنم ...شاید اصلا این جوری بهتر باشه چون از عمق وجودم اسم تو رو فریاد میزنم اون قدر بلند که روحم به سمت بارگاهت پرواز کنه...