-
همدم تمام لحظاتم...
دوشنبه 27 تیرماه سال 1390 01:27
بی بهانه دوستت دارم، ای بهانه من برای نفس کشیدن! پ.ن1: خدایا شکرت بابت این عیدی! پ.ن2: عاشقانه هامون را اینجا ثبت میکنم تا هیچ وقت یادمون نره چقدر همدیگرو دوست داشتیم و داریم و خواهیم داشت...
-
دوستت دارم...به همین سادگی...
یکشنبه 26 تیرماه سال 1390 01:55
می دانم که میدانی!دوستت دارم به سادگی همین حرف ها... دلم از فراقت کویری شده پر از ترک هایی که تشنه دیدار توست... محبوبم! برای دلخوشی ام،لااقل کمی از رایحه وجودت را برایم به باد صبا بسپار ... بدان! تمام این عاشقانه هایم ،تمام ثانیه های دلتنگی ام برای توست... دلتنگم..به اندازه تمام لحظات فراقت... فریاد میزنم این دلتنگی...
-
برای تو که نمیدانی...
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1390 15:41
تهی و پوچ اند ثانیه هایم بدون حضورت... بودنت و ماندنت تمنای این خسته جان است... تو دانستی سِر درونم را... دانستی و نماندی... حضورت،مرهمی بود برای زخم تمام این سال ها... آغوشت،پناهگاهی آرام بود... اما... اما رفتنت طوفانی شد در سراسر وجودم... نمکی شد بر روی تمام زخم هایم... خالی شدم از گرمای عشقت... تهی شدم از حس...
-
خودم...
دوشنبه 13 تیرماه سال 1390 13:48
خیلی دلم گرفته... خیلی... دلتنگ می شود این دلم گاهی خیلی ساده...
-
تجدید خاطره...
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1390 01:36
بعد از چند وقت دوباره فرصتی شد که برم پارکی که بچگیم خیلی می رفتم...خب خیلی عوض شده بود درختاش و جای وسایل بازیهاشو خیلی چیزای دیگه ...داشتم فکر میکردم که چقدر تغییر کرده که دیدم خودم بیشتر از اون عوض شدم ...چه ظاهرم چه رفتارم چه چیزای دیگه...فکر کردم که یه وقتی هم من مثه این بچه ها بودم و بی دغدغه تو پارک می...
-
عطر یاس...
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 19:56
کاش رسد لحظه دیدار... و بگوییم به عشاق...کجایید... کجایید که هر لحظه وصال است ... بیایید... بیایید... و بیایند و بیاییم کنارت و شویم پای به پایت ....که بسازیم گلستان ز جهان...بهر محبان...تو کنی به ما اشارت...ما به سر کنیم دویدن...دل ما تاب ندارد...دگر آرام ندارد...تو بگو به ما کجایی...شاید این جمعه بیایی... پ.ن1:...
-
انتخاب با خودته...
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1390 12:04
زیر بیدی بودیم برگی از شاخه بالای سرم چیدم ، گفتم : چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید؟ می شنیدم که به هم می گفتند: سحر می داند ،سحر سرهر کوه رسولی دیدند ابر انکار به دوش آوردند باد را نازل کردیم تا کلاه از سرشان بردارد خانه هاشان پر داوودی بود چشمشان را بستیم دستشان را نرساندیم به سرشاخه هوش جیبشان را...
-
خیال پرواز...
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1390 16:25
منتظر نمان که پرنده ای بیاید و پروازت دهد...در پرنده شدن خویش بکوش... ( دکتر علی شریعتی) پ.ن: وقتی کسی دستت را میگیره و آروم آروم یادت میده که چه جوری پرواز کنی سخته حالا چه برسه به اینکه تنها باشی و تنها بخوای تلاش کنی...
-
خلوت...
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1390 02:10
من! به بن بست نرسیدم، راهمو کج کردم…با تو مشکلی ندارم، با خودم لج کردم… پ.ن: کاش بعضیا بفهمن که من نیاز دارم یه مدت برای خودم باشم تا بفهمم دردم چیه‼! اخه یکی نیست بهشون بگه منی که خودم با خودم مشکل دارم و نمیتونم با خودم کنار بیام، چه توقعی دارن با اونا بگم و بخندم و هر چی گفتن کوتاه بیام‼! اه… کلافه شدم ، خودم هم...
-
سیدی...
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 00:26
بهار نزدیکی است و عید نیز هم... همه چیز حکایت از بهار دارد... تیک تیک ساعت که لحظه های بی تو بودن را به رخمان می کشد... هفت سینی که روبه رویمان پهن شده بدون سین...بدون تو... نسیمی که می وزد اما سرد است تمام، بدون گرمایت... خانه را تکانده ایم اما شیشه ترک خورده دلمان هنوز غبار آلود است و آیینه وجودمان پر از زنگار......
-
آب میشوم...
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 16:50
دلم می لرزد به هر بهانه ای این روزها... و با هر لرزشش شمع چشمانم ز فراقت آب می شود... می چکاند قطره ای بر دفتر دل ... می دانی ؟!! ذهن پریشانم نیاز به آرامشی دارد از جنس ابدی... و دلم یخبندانی است از فراموشی ها... گویا گرمای وجوت را محتاج است... این وجود دم آ دم فریاد نیاز سر میدهند و من اینجا هستم و می خواهمت... فقط...
-
اللهم عجل لولیک الفرج...
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 00:38
دلم رهایی می خواهد جایی میان "دستانت" پ.ن:آقا جوون دلم برات تنگ شده... میدونم خیلی رنجوندمت... میدونم همش توبه کردم و باز... میدونم هر بار که گناهی میکردم انگار که نمک به روی زخمت می پاشیدم... اما باور کن دوستت دارم... باور کن جمعه که میشه همش منتظرم که بیایی... آقا جون این انتظار خیلی طول کشیده بیا دیگه...
-
ساده بودن...
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 00:26
کسی به عارفی گفت : یک جمله به من بگو که وقتی شاد هستم ٬ مرا غمگین کند و وقتی غمگینم ٬ مرا شاد کند ! عارف گفت : این نیز می گذرد... پ.ن: این را یادت باشه که همه حرف ها گفتنی نیست و شنیدنی!!! بعضی حرف ها را باید لمس کرد و احساس و این یعنی همون صدای سکوت...
-
خیلی دوست دارم...
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 02:21
آخر، غربت هم اندازه ای دارد، صبر هم حدی دارد، غم هم... آه! چه بگویم از غم های بی کران تو ای پیشوای غریب!؟ گفتم: غریب؟ چه کنم که حروف، غیر از این توانی برای بیان حال تو ندارد؛ وگرنه کجا با یک کلمه می شود به عمق غربت تو رسید؟ حال تو را چه کسی جز خدای تو می داند؟ تو حتی در میان اهل خانه خود غریب بودی و نگاه غمگینت را حتی...
-
ضعف...
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 02:23
از این روزمرگی خسته شدم!!! از شنیدن و زدن حرف های تکراری... از تکرار اشتباهات... خداجون خسته شدم... پ.ن: کاشکی اراده ام قوی تر بود... کاشکی این قدر زود خسته نمی شدم...
-
خشنود...
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 16:37
ارْجِعِی إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ... ﴿الفجر: ٢٨﴾ "Come back thou to thy Lord,- well pleased (thyself), and well-pleasing unto Him! فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رَاضِیَةٍ ... ﴿القارعة: ٧﴾ Will be in a life of good pleasure and satisfaction فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رَاضِیَةٍ ... ﴿الحاقة: ٢١﴾ And he will be in a life...
-
اسیری...
چهارشنبه 17 آذرماه سال 1389 17:34
گفتم تویی بابای خوب و مهربان ؛ زد... گفتم که من چیزی نگفتم؛ بی امان زد... تاریک بود، چشمم که جایی را نمی دید؛ تا دید تنهایم، رسید و ناگهان زد... تا دستهای کوچکم روی سرم بود ، با ضربه ای محکم به ساق استخوان زد... قدّم فقط تا زیر زانویش می آمد ؛ از کینه اما تا نفس ، تا داشت جان ؛ زد... پ.ن: هنوز باورم نمیشه امسال قراره...
-
آغازی نو...
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 11:47
تولد هر کس زیباترین حادثه ای است که برای هر موجودی رقم می خورد و تمام فرشتگان آسمان بر انسان، اشرف مخلوقات سجده می زنند و تمام نعمات و برکات را بر او نازل می کنند... راستی هنوز هم اشرف مخلوقاتم!!!!!!!!!!! پ.ن: 2 روز دیگه ، 1 سال دیگه هم میگذره و 21 سال گذشت مثل برق و باد ... چقدر بچه که بودم دوست داشتم زودتر بزرگ شم...
-
توکلت علی الله...
شنبه 8 آبانماه سال 1389 14:36
خدای مهربان... گفتم: تا کی باید صبر کرد؟ گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا... تو چه میدونی! شاید موعدش نزدیک باشه... (احزاب/63) گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟ گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله... کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه......
-
کدام یک؟!!!
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 11:38
عابد...عارف...عاشق... کدام یک مقرب تر است؟!!! ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز / کان سوخته را جان شدو آواز نیامد این مدعیان در طلبش بی خبرانند / آن را که خبر شد خبری باز نیامد
-
باور...
سهشنبه 13 مهرماه سال 1389 14:48
می گویند: وقتی ابراهیم (ع) را در آتش انداخته بودند، یک پرنده مدام دهان کوچکش را پر از آب می کرد و بر روی آتش می ریخت تا اینکه آتش کمی سردتر شود... ابراهیم (ع) به او گفت: ای پرنده! این آب دهان تو چه ارزشی دارد در مقابل این همه آتش؟ پرنده کوچک گفت: من فقط بدین وسیله می توانم عقیده و علاقه و ایمانم را به شما ابراز کنم....
-
حدیث عاشقی...
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 16:13
خدا جونم تو چقدر خوبی... همیشه وقتی دلم از عالم و آدم میگیره ، وقتی فکر میکنم دنیا به آخر رسیده ، سریع یه راهی جلو پام میزاری و یه دست کمک که از زمین بلند شم... وای خدا جون من چقدر خوشبختم که تو را دارم... تو اون سردرگمی و حس تنهایی من خودم را ، تو را گم کرده بودم...با این سفر بهم یادآوری کردی که همیشه کنارمی؛همیشه......
-
خسته ام...
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1389 06:17
خدای مهربان... گفتم: خسته ام!!! گفتی: لا تقنطوا من رحمة الله... از رحمت خدا نا امید نشوید...( زمر53) گفتم: هیچ کس نمیدونه تو دلم چی میگذره!!! گفتی: ان الله بین المرء و قلبه... خدا حائل است میان انسام وقلبش...(انفال 26) گفتم: هیچ کس را ندارم!!! گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید... ما از رگ گردن به انسان...
-
برای تو روزه می گیرم...
شنبه 23 مردادماه سال 1389 15:38
الهی من ذا الذی ذاق حلاوة محبتک فرام منک بدلا.... مرا شربت شیرین خنکی است... (از فراز اول مناجات خمسه عشر.مناجات المحبین) خدایا روزیم کن در این روز هوش و آگاهی و دورم کن از سفاهت و گمراهی و بهره ام ده از آن هر خیری که در آن فرود آری؛ به جودت ای بخشنده ترین بخشندگان...
-
برای بهترینم...
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 18:17
اون قدر از بنی اسرائیل بد گفتیم ، یادمون رفت که اون ها هم با همه ی ایراد های بنی اسرائیلی شون یک بار درست و حسابی جمع شدند و اون قدر ناله زدند ، اون قدر زار زدند تا خدا آقاشون رو رسوند . ولی بد بختانه ما . . . روزگار غریبی است. اماممان در زندگیمان جایی ندارد؛ غائب است و ما غافل... می خواهی چند دقیقه ای از غیبت یاد او،...
-
خدای حکیم...
دوشنبه 28 تیرماه سال 1389 14:49
بنده من! بسیار پیش می آید که از چیزی تنفر داری، حال آنکه صلاح تو در آن نهفته و چیزی را می پسندی در حالیکه حاصلی جز بدی برایت نخواهد داشت... (برگرفته از سوره بقره آیه 216) و لا یعترض علیک احد فی تدبیرک... شما نمی دانید؛ پس اعتراض وارد نیست... (دعای ابوحمزه ثمالی) پ.ن:دور باد نسیان...دور باد...
-
معبود من...
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 12:03
از دعا کردن خسته نشو که از اجابت کردن خسته نخواهم شد... ( بر گرفته از کتاب عده الداعی.ابن فهد حلی) جز من هیچ کسی را نداری، خوب می دانم... به خاطر همین هم است که شرم دارم دعایت را بی پاسخ رها کنم... (برگرفته از کتاب کلیات حدیث قدسی.شیخ حر عاملی) پ.ن: خدایا من جز تو کسی را ندارم...همه گمانم تویی... نغمه های عاشقانه ام...
-
مهربانم...
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 18:26
با اندکی مهربانی بهشت را می بینی که در همین نزدیکیست... پ.ن: کاش بدونی ای فرشته بدون بال من... کاش بدونی که چقدر دوست دارم... روز مادر مبارک...
-
شباهت یا تفاهم؟!!
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 16:21
وقتی هم کاغذت سفید باشه هم جوهر قلمت، اون وقت نوشته هات میشه مثل پست های من تو این چند ماه... (هستی در عین نبودن و نیستی در عین بودن...) نمیدونم عیب از کاغذ سفید بود یا از قلم سفید... نمیدونم شاید از شباهت زیاد به تفاهم نمی رسیدند!!!! بگذریم ... حالا یه قلم دارم که سفید نیست یا شایدم یه کاغذ که سفید نیست و کلی حرف...
-
انتظار...
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 15:58
کی به پایان برسد درد، خدا مى داند... ماه ساکن شود و سرد، خدا مى داند... در سکوت شب هر کوچه این شهر خراب، گم شود ناله شبگرد، خدا مى داند... مردم شهر همه منتظر یک نفرند چه زمانى رسد این مرد، خدا مى داند... برگها طعمه بى غیرتى پاییزند و از این مرثیه زرد خدا مى داند ... خنده غنچه گلها به حقیقت زیباست شاید این است رهاورد،...