تولد هر کس زیباترین حادثه ای است که برای هر موجودی رقم می خورد و تمام فرشتگان آسمان بر انسان، اشرف مخلوقات سجده می زنند و تمام نعمات و برکات را بر او نازل می کنند...
راستی هنوز هم اشرف مخلوقاتم!!!!!!!!!!!
پ.ن: 2 روز دیگه ، 1 سال دیگه هم میگذره و 21 سال گذشت مثل برق و باد ... چقدر بچه که بودم دوست داشتم زودتر بزرگ شم اما حالا دوست دارم زمان متوقف بشه از این جلوتر نره...
خدا جونم تو چقدر خوبی... همیشه وقتی دلم از عالم و آدم میگیره ، وقتی فکر میکنم دنیا به آخر رسیده ، سریع یه راهی جلو پام میزاری و یه دست کمک که از زمین بلند شم...
وای خدا جون من چقدر خوشبختم که تو را دارم... تو اون سردرگمی و حس تنهایی من خودم را ، تو را گم کرده بودم...با این سفر بهم یادآوری کردی که همیشه کنارمی؛همیشه...
من و ببخش که تو را فراموش کردم و نا امید شدم ...میدونم که می بخشیم آخه تو رحمان و رحیمی... نزار دوباره تو این هیایوی دنیای پوشالی فراموشت کنم و نا امید شم...
گمت کردم ولی غافل از اینکه خدا با این بزرگی گم نمیشه...مواظب بودی از دستت نیفتم هوامو داری و داشتی همیشه...
ماذا وجد من فقدک و ما الذی فقد من وجدک...
خدایا آن کس که تو را گم کرده چه بدست آورده و آنکه تو را یافته چه از دست داده...( فرازی از دعای عرفه)
با اندکی مهربانی بهشت را می بینی که در همین نزدیکیست...
پ.ن: کاش بدونی ای فرشته بدون بال من... کاش بدونی که چقدر دوست دارم...
روز مادر مبارک...
eee....یه سر چرخوندم یه سال گذشت...آره یه سال بزرگتر شدم...
تولدم مبارک...
(امسال بیشتر از همیشه خوشحالم...)
تو دوستِ خوبِ منی و من چقدر بدم که گاهی ازت غافل میشم...
بارها
بهت خیانت کردم و مرتکب لغزش شدم، اما هر دفعه که بیپناه و شرمسار
برگشتم در کمال ناباوری دیدم تو هنوز هم همونجایی، سرِ قرارمون و به
همون مهربونی همیشگی ...
وقتی که سرگرم جذابیتهای زندگی شدم،بذار
بگم که ازت غافل شدم و جذبِ دلمشغولیهام ... امّا خیلی زود اونا به یه
سراب مبدل شدن و باز من تو را یافتم...
راستشو بگو از دستِ من خسته
نشدی؟! آخه مگه صبرت چقدهِ؟! چند بار باید منو ببخشی؟ چقده باید شاهدِ خبط
و خطاهام باشی؟! پس من کی سرِ عقل میام؟! تا کی باید دیوونگیهامو تحمل
کنی؟!بذار اعتراف کنم که توی تمام مدت عمرم دوستی مثِ تو
ندی... همیشه با محبتات شرمسارم کردی، هر وقت که از عالم و آدم دلم شکست این نوازشهای تو بود که با سرانگشتانِ محبتآمیز و معجزهگرت، قلب و
روحم رو التیام بخشید... هر وقت که با روی شرمسار و خجل برگشتم تو رو همون جا
دیدم، همونجای همیشگی که میعادگاه من و توست...
خوشحالم که حداقل با همه بدیهام هنوز هم محل قرارمون یادمِ .. قلبِ من همیشه قرارگاه من و توست ...
تا حالا به این فکر کردی که درد کشیدن هم یکی از نعمت های خداست...
تعجب نکن فقط یه کم فکر کن...
فکر کن اگه یه وقت اعضای داخل بدنمون مشکلی پیدا می کرد و ما دردی احساس نمی کردیم چه اتفاقی می افتد...
پس:
خدایا تو را شکر می کنم به خاطر اینکه من را آفریدی...به خاطر همه چیز...خدایا شکرت که خدای به این خوبی و مهربونی دارم...شکرت به خاطر تمام نعمت ها و درد هایی که به من دادی...
پ.ن: السلام علیک یا ضامن آهو!
حالا که امسال دعوت نشدم بیام خونت از دور سلامت می کنم ...شاید اصلا این جوری بهتر باشه چون از عمق وجودم اسم تو رو فریاد میزنم اون قدر بلند که روحم به سمت بارگاهت پرواز کنه...
خب به همین سادگی 25 روز گذشت ... 25 روز از این مهمانی بزرگ ... گفتم به همین سادگی اما واقعا به همین سادگی ها هم نبود ... شب نوزدهم دعای جوشن کبیر خوندیم خدا را به هزار اسمش قسم دادیم ، قرآن سر گرفتیم و قسمش دادیم به خودش که بهترین محبوب ماست ؛ فراموش نکردی که:
و الحمدالله الذی تحبب الی و هو غنی عنی
من به شما نیازی ندارم، فقط...دوستتان دارم...
قسمش دادیم به قرآنش که بهترین راهنمای ما در مسیر زندگی است که راه را گم نکنیم و تو جاده خاکی نزنیم ؛ یادتونه:
و سبل الراغبین الیک شارعة
کوچه پس کوچه نیست؛بزرگ راهی روشن است راهی که به سویم می آید...
قسمش دادیم به پیامبر که رحمت للعالمینه ، میدونی روز قیامت اون روزی که همه به فکرخودشون هستند پیامبر به فکر من و تو هست و مدام به خدا میگه امتی ... در حالیکه پیامبران دیگه هیچ کدوم این طور نیستند و از خدا شفاعت امتشون را طلب نمی کنند...
قسمش دادیم به امیر المومنین ... بزرگ مرده تاریخ ... مردی که حکومتش بر پایه عدل و عدالت بود ... عدالتی که کوفیان توان تحمل آن را نداشتند و علی را تنها گذاشتند و خانه نشینش کردند و در محراب نماز علی را با شمشیر زهرآگین ضربت زدند اما علی از قبل زخمی بود از روزی که زهرا بین در و دیوار بود و در را آتش زدند از روزی که پهلوی همسرش را شکستند از شبی که همسرش را غسل داد و تازه زخم های او را میدید و اشک می ریخت از آن شب و تشییع غریبانه ... کوفیان وای بر شما که این چنین بر خاندان رسول خدا ستم روا داشتید ... آری خدا را قسم دادیم به فاطمه الزهرا در حالیکه خود را جلوی درب سوخته تصور میداشتیم ... قسمش دادیم به فاطمه ای که در کوچه های کوفه به دنبال علی می دوید و حسن نیز به دنبال مادر گوشه ای از چادرش را گرفته بود و می دوید ... آری خدا را قسم دادیم به امام حسن که غربتش دل را می سوزاند اما آن هنگام که بر مزارش می رویم اجازه اشک ریختن را از ما میگیرند آنان که از نسل طالمان اند ...قسمش دادیم به او که در خانه خود نیز غریب بود ...
خدا را قسم دادیم به حسین ... حسینی که کوفیان را فرا خواند و آنها بیعت کردند و باز هم ماجرای علی تکرار شد و بیعت شکنی کردند و حسین را در کربلا تنها گذاشتند مگر کوفیان فراموش کردند که در زمان کودکی حسین ؛ یعنی زمانی که خشک سالی بود حسین برایشان دعا کرد و باران امد و انها نجات یافتند آیا جبران این محبت این بود که به کودک 6 ماهه و دختر 3 ساله هم رحم نکنند ...
خدا را قسم دادیم به علی بن حسینش که بعد از کربلا دیدن هر صحنه ای اشکش را جاری می ساخت ... به او که با دیدن نوزاد و کودک و پیر و جوان اشک می ریخت... با دیدن آب اشک می ریخت ... وای بر کوفیان ...
خدا را قسم دادیم به حضرت باقر و صادق و موسی بن جعفر ...
خدا را قسم دادیم به ضامن آهو به غریب الغربا ... او که با زهر مامون جگرش سوخت ...
خدا را قسم دادیم به جواد ائمه و امام علی النقی ...
قسمش دادیم به امام حسن عسگری ...
و...و قسمش دادیم به به امام زمانمان...به الحجة...کاش لایق بودم تا سرورم را ببینم حتی برای ثانیه ای... اما بیم من از شرمندگی است از این رو سیاهی...
شب نوزدهم تمام شد شب بیست و یکم امد باز هم قسمش دادیم و باز هم در شب بیست و سوم...چه زود گذشت و چه غافل گذشتیم از آن...اما...
اما کاش بتوانیم بنده واقعی خدا باشیم... کاش علاقه ای که او نسبت به ما دارد را درک کنیم ...کاش بدانیم بهترین دوستمان خداست...کاش بدانیم که اوست که هیچ وقت تنهایمان نگذاشته و نخواهد گذاشت...
لطفا برای مشاهده پست جدید به پست و خدایی که در این نزدیکیست برید...
عید امسال را به اندازه بقیه عید ها دوست نداشتم...حتی به نظرم سال پیش که عید را تو مدرسه گذروندم بهتر و شیرین تر از عید امسال بود حتی روزهای کاشان هم مثل هر سال نبود... ولی بازم خدایا شکرت...
وای...امروز دوباره داشتم متن پست قبل را می خوندم تازه فهمیدم این حرفا برای چی بوده!!!!!قشنگترین مصداقش وقایع اخیره غزه هست ...اصلا طاقت ندارم این وضع را ببینم..امروز تو دانشگاه فرم میدادنند برای اعزام داوطلبی دانشجوها به فلسطین...خیلی ها داشتن فرم می گرفتن شاید اگه بعضی هاشون را میدیدی باورت نمی شد...
کاش امام زمانمون زودتر بیاد...کاش دیگه جنگی نباشه...