تهی و پوچ اند ثانیه هایم بدون حضورت...
بودنت و ماندنت تمنای این خسته جان است...
تو دانستی سِر درونم را...
دانستی و نماندی...
حضورت،مرهمی بود برای زخم تمام این سال ها...
آغوشت،پناهگاهی آرام بود...
اما...
اما رفتنت طوفانی شد در سراسر وجودم...
نمکی شد بر روی تمام زخم هایم...
خالی شدم از گرمای عشقت...
تهی شدم از حس بودنت...
در این خلا حضورت تنها خود را با اشک سیراب میکنم...
بیا برگرد تا سیلاب خروشان اشک چشمانم زمین را نشُسته است...
بیا ببین که وجودم یخبندان است...
دوباره مرا به آتش بکش با نگاه شیرینت...
چه ساده مرا در هم شکستی...
گوش کن به سادگی صدای شکستنم را خواهی شنید...
اگر باز آمدی ، درنگی کن تا تکه های شکسته ی وجودم را کنار زنم...
مبادا که خراشی بر نازک تنت زنم...
حرفایم بسیار است و تو کم حوصله...
فقط بدان همیشه چشمانم به در خیره خواهد ماند تا بازآیی...
بسم الله الرحمن الرحیم
..............................
یا صاحب الزمان
...............................
به ما سربزنید.......
پلاک68....
سلام و خسته نباشید
شعراتون واقعا زیبا و آرامش بخش هستن
منتظر شعرای بعدیتون هستم
فهرست بندی وبلاگتون هم عالی هست.
براتون آرزوی موفقیت می کنم.
سلام منتظر شعرهای بعدیت هستم
اون هم بی صبرانه