بعد از چند وقت دوباره فرصتی شد که برم پارکی که بچگیم خیلی می رفتم...خب خیلی عوض شده بود درختاش و جای وسایل بازیهاشو خیلی چیزای دیگه ...داشتم فکر میکردم که چقدر تغییر کرده که دیدم خودم بیشتر از اون عوض شدم ...چه ظاهرم چه رفتارم چه چیزای دیگه...فکر کردم که یه وقتی هم من مثه این بچه ها بودم و بی دغدغه تو پارک می چرخیدم...فکر کردم به اینکه چقدر حالا خودم را بی جهت درگیر کردم ... فکر کردم هنوز هم میشه همون کودکی بود که بی دغدغه و پاکه...
چقدر دلم برای فرار کردن از اون آب پاش فیش فیشیه،چرخونه وسطه چمنا تنگ شده...برای همه سادگی های دوران کودکی...
پ.ن:
امام صادق علیه السلام فرمودند:
وقتی که روز می شود، آن روز به انسان می گوید:
من روز جدیدی هستم، من گواه اعمال تواَم. در من کار خیر انجام بده که در روز قیامت، به نفع تو گواهی دهم، و بدان که بعد از گذشت من، هرگز مرا نخواهی دید.
وقتی شب فرا رسید، آن شب بـه انسان می گوید: (و اجنّه هـم می شنوند)، ای پسر آدم! من آفریده ی جدید هستم، من بر آن چه در من هست گواهی می دهم.
از وجود من بهره بگیر، چرا که اگر خوشید طلوع کند، دیگر به دنیا بر نمی گردم.
خیلی تاثیر گذاره خوشم اومد
نظر لطفته عزیزم...
هی دلم واسه خودم تنگیده.......
سلام مدتی است اومدم وآپ کردم . دیرشده ولی میشه گفت روز زن مبارک. معذرت
مطالبت خیلی خوب بود دوران کودکی خاطراتی هستند که من به آن خاطره هامی گویم جواهرات انسان
من یه زندانی بودم.آزاد شدم وصدای سکوت توگوشم ویز ویز نمی کنه.آخه سکوت صدا نداره هرچند این روزا خیلی ضعیفه.خوندم خوبه.ادامه بده.این تیپ مطالب کمه.
سلام
خوب می نویسی و درود
باران اگر نبارد هیچ درختی به پرنده نمی رسد و هیچ پرنده ای به ابر
ببار ای پرنده باران را در فرصت اندک پرواز.
بدرود
فانوس
سلام.
اتفاقی داخل وبتون اومدم. توگوگل سرچ کردم صدای سکوت
وبتون وباز کرد .خب اسم وب من هم صدای سکوته.
وب قشنگی دارین.موفق باشین.
سلام
اخی...اره مرور خاطرات کودکی واقعا قشنگه
منم اپم...
سلام
قطعه گم شده ای از پر پرواز کم است
یازده بار شمردیم و یکی باز کم است
این همه آب که جاریست نه اقیانوس است
عرق شرم زمین است که سرباز کم است
به روزم
سلام
من هنوزم بچه هستم
به روزم
نمیایی؟؟
سلام دوستم
خوبی؟
دلم برات تنگ شده و به یادتم
موفق باشی هرجا که هستی
سلام گلم...
ممنون که سر زدی...خوشحالم کردی...
سلام به یاد کودکی ودوران دبستانی چند بیت شعر نوشتم شاید این شعرها برای شماهم آرامشی پیداکنه
اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان باز گرد
باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
سلام
قشنگ بود
به منم سری بزن