دلم می لرزد به هر بهانه ای این روزها...
و با هر لرزشش شمع چشمانم ز فراقت آب می شود...
می چکاند قطره ای بر دفتر دل ...
می دانی ؟!! ذهن پریشانم نیاز به آرامشی دارد از جنس ابدی...
و دلم یخبندانی است از فراموشی ها...
گویا گرمای وجوت را محتاج است...
این وجود دم آ دم فریاد نیاز سر میدهند و من اینجا هستم و می خواهمت...
فقط می خواهمت...
و مشکل همین جاست...
پ.ن:این روزها قلم و انگشت و این ذهن مشوش خوب یاد گرفتند که چه طور باهم کنار بیایند...دوباره حس چرخاندن قلم بر روی کاغذ در وجودم زنده شده...
سلام راضیه جان خوبی؟
نوشتن خیلی ها رو سبک میکنه اما فقط یک چیز است که دوام داره و بهترینه. ارتباط با اونی که باورش داری. همونی که ماها بهش میگیم خدا.
موفق باشی
و خدایی که در این نزدیکی است...
چشمم دوباره چکیدن گرفته است
ازبس که در حسرت روی یار بود
امید دلم جان سپرده روی علف
همیشه منتظر پسوند "وار" بود
غم جا کم آورده است در دل من
و باز هم میزاید
از ابتدای ورود هم عیال وار بود
شادی نیامد و هر روز هم میرود!
غم با من است
او با تمام خیانتش ماندگار بود
خنده دارد به لبم پوزخند میزند
لبخندی که لبم را ترک هدیه میدهد
از قاه قاه کودکی ام یادگار بود
فکرم دگر زمینگیر گشته است
در کنج مغز یاد تو را ورق میزند
فکری که با خیال تو هر روز رهسپار بود
این عقل که با عشق کلنجار میرود
از ابتدا به غم عشق گرفتار بود
وزن و عروض و قافیه باز هم میلنگد
در شعرهای من
کاغذ و قلم همیشه گنه کار بود
چقدر به دست نوشته من نزدیکه...
و ما همگان در انتظار تو هستیم...
کمک یه دزدی ادبی بی ادبانه رخ داده اون نظر بالایی که آتش سرد نوشته شعر منه!
خوشحالم که تو هم مثل من ساکتی
عجب!!! مثل اینکه آی پی شما را هم برای خودشان اختیار کردند چون هر دو آی پی (شما و ایشون) یکسان است!!!
ما هر دو از دانشگاه فردوسی وارد میشیم شاید به این دلیله، البته من نمیدونم این آی پی چیه
مهم نیست...درهر صورت ممنون از حضورتون در صدای سکوت...
سلام دوست قدیمی.....قالب جدید مبارکه.....