گفتم تویی بابای خوب و مهربان ؛ زد...
گفتم که من چیزی نگفتم؛ بی امان زد...
تاریک بود، چشمم که جایی را نمی دید؛ تا دید تنهایم، رسید و ناگهان زد...
تا دستهای کوچکم روی سرم بود ، با ضربه ای محکم به ساق استخوان زد...
قدّم فقط تا زیر زانویش می آمد ؛ از کینه اما تا نفس ، تا داشت جان ؛ زد...
پ.ن: هنوز باورم نمیشه امسال قراره عاشورا و تاسوعا پیش صاحب عزاهای کربلا باشم...
اونجا میخوام تو کوچه های شام چشم هام را ببندم و اسیری ها را ببنیم ...
اون وقت میفهمم که داغ حضرت زینب در برابر مشکلات من واقعا هیچه... به خصوص این روزا که احساس شکستن میکنم...
التماس دعا...
سلام دوست عزیز، احوال شما فرا رسیدن ایام محرم رو از طرف بچه های مطهرونی تسلیت می گیم ولی...
ای داد بی داد به فریادم برسید عزیزمو دادن به سیروس!!
دکتر !!! آلبوم خونوادگی ما رو بیارید لطفا . وقت شوهر کردن آهو شده !!!
دیگه مجردی بسه !!! تعجب
دکتر بنده خدا رفت و آلبومی آورد که من چون روبروی دختر و مادر نشسته بودم نمی دیدم عکس های توی اون چی هستن ولی بعدا متوجه شدم .
دکتر جان سیروس هم مردی شده برا خودش !!! بله خانم . خبر ندارید چه آقائی شده . فکر کنم لیاقت آهو جون رو داشته باشه !!!!!![گریه]
سلام دوست خوبم. خوبی؟
تسلیت عرض میکنم.
خواستم خبرتو بگیرم
موفق باشی
سلام...ممنون از لطفتون... و باز هم ممنون که گذشت زمان و این سال ها باعث نشده صدای سکوت را فراموش کنید...
بسم رب الحسین
.........................................................................
سیدالشهدا(ع)...عظمت روح و سلب آسایش از بدن...
.........................................................................
بعد از ده روز نبودن با این مطلب به روزیم...
به ما سر بزنید..
پلاک68
سلام دوست عزیز، سپاس از حضورتان در پاتوق مطهرونی ما اما...
یک نفر مرا دریابد!!!!!!!!!
سلام
به به چه وب باحالی ساختی احسنت
امیدوارم موفق باشی و سربلند
هدف بازدید از وب شما بود
که با بقیه وب ها تفاوت
داشت.
سلام
شما هم هئیت الرضائی هستی؟
این شعر مداحی حاج عبدالرضا هلالیه
محرم ۸۸