تو دوستِ خوبِ منی و من چقدر بدم که گاهی ازت غافل میشم...
بارها
بهت خیانت کردم و مرتکب لغزش شدم، اما هر دفعه که بیپناه و شرمسار
برگشتم در کمال ناباوری دیدم تو هنوز هم همونجایی، سرِ قرارمون و به
همون مهربونی همیشگی ...
وقتی که سرگرم جذابیتهای زندگی شدم،بذار
بگم که ازت غافل شدم و جذبِ دلمشغولیهام ... امّا خیلی زود اونا به یه
سراب مبدل شدن و باز من تو را یافتم...
راستشو بگو از دستِ من خسته
نشدی؟! آخه مگه صبرت چقدهِ؟! چند بار باید منو ببخشی؟ چقده باید شاهدِ خبط
و خطاهام باشی؟! پس من کی سرِ عقل میام؟! تا کی باید دیوونگیهامو تحمل
کنی؟!بذار اعتراف کنم که توی تمام مدت عمرم دوستی مثِ تو
ندی... همیشه با محبتات شرمسارم کردی، هر وقت که از عالم و آدم دلم شکست این نوازشهای تو بود که با سرانگشتانِ محبتآمیز و معجزهگرت، قلب و
روحم رو التیام بخشید... هر وقت که با روی شرمسار و خجل برگشتم تو رو همون جا
دیدم، همونجای همیشگی که میعادگاه من و توست...
خوشحالم که حداقل با همه بدیهام هنوز هم محل قرارمون یادمِ .. قلبِ من همیشه قرارگاه من و توست ...