آن شب تنهاترین شب کوفه بود و خسوفی ترین شب تاریخ، چند پاره ابر تیره و سیاه بر شهر کوفه سایه انداخته بود... روحی الهی در سکوت غمگین شب به پرواز ملکوت در آمده بود... مرغابی ها غمگینانه ترین آواز ها را به گلوی شب ریخته بودند، زمین از این فاجعه می لرزید و ستون های مسجد کوفه مرثیه سر داده بودند... علی (ع) آن مرد عدالت، در بستر شهادت آرمیده بود ، عرشیان نگران این صحنه با یکدیگر نجوا می کردند... محراب کوفه در سکوتی غنوده بود... بیوه زنان و طفلان بی پدر، در غبار سنگین آن لحظه های جان فرسا دیده ها را بر در دوخته و منتظر باز شدن آن با دستان یتیم نواز مولایشان بودند که باز هم پدر و پناهشان بیاید و برایشان قوت شبانه بیاورد...