صدای سکوت

یک کاغذ سفید را هر چقدر هم که سفید باشد کسی قاب نمی گیرد ،برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت...

صدای سکوت

یک کاغذ سفید را هر چقدر هم که سفید باشد کسی قاب نمی گیرد ،برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت...

گذر عمر...

eee....یه سر چرخوندم یه سال گذشت...آره یه سال بزرگتر شدم...

تولدم مبارک...

(امسال بیشتر از همیشه خوشحالم...)



میعاد گاه...

تو دوستِ خوبِ منی و من چقدر بدم که گاهی ازت غافل میشم...
بارها بهت خیانت کردم و مرتکب لغزش شدم،‌ اما هر دفعه که بی‌پناه و شرمسار برگشتم در کمال ناباوری دیدم تو هنوز هم همونجایی، ‌سرِ قرارمون و به همون مهربونی همیشگی ...
وقتی که سرگرم جذابیت‌های زندگی شدم،‌بذار بگم که ازت غافل شدم و جذبِ دلمشغولی‌هام ... امّا خیلی زود اونا به یه سراب مبدل شدن و باز من تو را یافتم...
راستشو بگو از دستِ من خسته نشدی؟! آخه مگه صبرت چقدهِ؟! چند بار باید منو ببخشی؟ چقده باید شاهدِ خبط و خطاهام باشی؟! پس من کی سرِ عقل میام؟! تا کی باید دیوونگی‌هامو تحمل کنی؟!
بذار اعتراف کنم که توی تمام مدت عمرم دوستی مثِ تو ندی... همیشه با محبتات شرمسارم کردی، ‌هر وقت که از عالم و آدم دلم شکست  این نوازشهای تو بود که با سرانگشتانِ محبت‌آمیز و معجزه‌گرت، قلب و روحم رو التیام بخشید... هر وقت که با روی شرمسار و خجل برگشتم تو رو همون جا دیدم، همونجای همیشگی که میعادگاه
من و توست...

خوشحالم که حداقل با همه بدی‌هام هنوز هم محل قرارمون یادمِ .. قلبِ من همیشه قرارگاه من و توست ...

تنگنای وصال...

ای بنده من!

هر بار که بر تو تنگ می گیرم غمگین میشوی... اما... 

اما کاش میدانستی که این تنگی، تو را به من نردیک تر خواهد ساخت...

برگرفته از کتاب اصول کافی

Go to fullsize image


پ.ن: چه حلاوتی دارد این تنگنای وصال و رسیدن...آن طرف سختی ها معشوقه ای در انتظار ماست...

خدایا شکرت...

تا حالا به این فکر کردی که درد کشیدن هم یکی از نعمت های خداست...

تعجب نکن فقط یه کم فکر کن...

فکر کن اگه یه وقت اعضای داخل بدنمون مشکلی پیدا می کرد و ما دردی احساس نمی کردیم چه اتفاقی می افتد...

پس:

خدایا تو را شکر می کنم به خاطر اینکه من را آفریدی...به خاطر همه چیز...خدایا شکرت که خدای به این خوبی و مهربونی دارم...شکرت به خاطر تمام نعمت ها و درد هایی که به من دادی...



پ.ن: السلام علیک یا ضامن آهو!

حالا که امسال دعوت نشدم بیام خونت از دور سلامت می کنم ...شاید اصلا این جوری بهتر باشه چون از عمق وجودم اسم تو رو  فریاد میزنم اون قدر بلند که روحم به سمت بارگاهت پرواز کنه...

دخترونه...

مگذار مرا در این هیاهو بانو...

تنها و غریب و سر به زانو، بانو...

ای کاش ضمانت دلم را بکنی...

  تکرار قشنگ بچه آهو، بانو...



پ.ن: موضوع برنامه صبح رادیو جوان برام جالب بود... در مورد این بود که دخترا شیرن مثه شمشیرن ، پسرا موشن مثل خرگوشن یا پسرا شیرن مثه شمشیرن، دخترا موشن مثه خرگوشن... جالبی موضوع برنامه زمان گزارش و تماس شنونده ها آشکار می شد...شنیدنی های بامزه ای بود... 

روز دختر را به تمام دخترا تبریک میگم...(سوت ...جیغ...هورا...)

...............................

وقتی حرفی برای گفتن نداری بهترین کار سکوته.... 



وداع...

Go to fullsize image 

خب به همین سادگی 25 روز گذشت ... 25  روز از این مهمانی بزرگ ... گفتم به همین سادگی اما واقعا به همین سادگی ها هم نبود ... شب نوزدهم دعای جوشن کبیر خوندیم خدا را به هزار اسمش قسم دادیم ، قرآن سر گرفتیم و قسمش دادیم به خودش که بهترین محبوب ماست ؛ فراموش نکردی که:

و الحمدالله الذی تحبب الی و هو غنی عنی

من به شما نیازی ندارم، فقط...دوستتان دارم...

 قسمش دادیم به قرآنش که بهترین راهنمای ما در مسیر زندگی است که راه را گم نکنیم و تو جاده خاکی نزنیم ؛ یادتونه:

و سبل الراغبین الیک شارعة

کوچه پس کوچه نیست؛بزرگ راهی روشن است راهی که به سویم می آید...

قسمش دادیم به پیامبر که رحمت للعالمینه ، میدونی روز قیامت اون روزی که همه به فکرخودشون هستند پیامبر به فکر من و تو هست و مدام به خدا میگه امتی ... در حالیکه پیامبران دیگه هیچ کدوم این طور نیستند و از خدا شفاعت امتشون را طلب نمی کنند...

قسمش دادیم به امیر المومنین ... بزرگ مرده تاریخ ... مردی که حکومتش بر پایه عدل و عدالت بود ... عدالتی که کوفیان توان تحمل آن را نداشتند و علی را تنها گذاشتند و خانه نشینش کردند و در محراب نماز علی را با شمشیر زهرآگین ضربت زدند اما علی از قبل زخمی بود از روزی که زهرا بین در و دیوار بود و در را آتش زدند از روزی که پهلوی همسرش را شکستند از شبی که همسرش را غسل داد و تازه زخم های او را میدید و اشک می ریخت از آن شب و تشییع غریبانه ... کوفیان وای بر شما که این چنین بر خاندان رسول خدا ستم روا داشتید ... آری خدا را قسم دادیم به فاطمه الزهرا در حالیکه خود را جلوی درب سوخته تصور میداشتیم ... قسمش دادیم به فاطمه ای که در کوچه های کوفه به دنبال علی می دوید و حسن نیز به دنبال مادر گوشه ای از چادرش را گرفته بود و می دوید ... آری خدا را قسم دادیم به امام حسن که غربتش دل را می سوزاند اما آن هنگام که بر مزارش می رویم اجازه اشک ریختن را از ما میگیرند آنان که از نسل طالمان اند ...قسمش دادیم به او که در خانه خود نیز غریب بود ...

خدا را قسم دادیم به حسین ... حسینی که کوفیان را فرا خواند و آنها بیعت کردند و باز هم ماجرای علی تکرار شد و بیعت شکنی کردند و حسین را در کربلا تنها گذاشتند مگر کوفیان فراموش کردند که در زمان کودکی حسین ؛ یعنی زمانی که خشک سالی بود حسین برایشان دعا کرد و باران امد و انها نجات یافتند آیا جبران این محبت این بود که به کودک 6 ماهه و دختر 3 ساله هم رحم نکنند ...

خدا را قسم دادیم به علی بن حسینش که بعد از کربلا دیدن هر صحنه ای اشکش را جاری می ساخت ... به او که با دیدن نوزاد و کودک و پیر و جوان اشک می ریخت... با دیدن آب اشک می ریخت ... وای بر کوفیان ...

خدا را قسم دادیم به حضرت باقر و صادق  و موسی بن جعفر ...

خدا را قسم دادیم به ضامن آهو به غریب الغربا ... او که با زهر مامون جگرش سوخت ...

خدا را قسم دادیم به جواد ائمه و امام علی النقی ...

قسمش دادیم به امام حسن عسگری ...

و...و قسمش دادیم به به امام زمانمان...به الحجة...کاش لایق بودم تا سرورم را ببینم حتی برای ثانیه ای... اما بیم من از شرمندگی است از این رو سیاهی...

شب نوزدهم تمام شد شب بیست و یکم امد باز هم قسمش دادیم و باز هم در شب بیست و سوم...چه زود گذشت و چه غافل گذشتیم از آن...اما...

اما کاش بتوانیم بنده واقعی خدا باشیم... کاش علاقه ای که او نسبت به ما دارد را درک کنیم ...کاش بدانیم بهترین دوستمان خداست...کاش بدانیم که اوست که هیچ وقت تنهایمان نگذاشته و نخواهد گذاشت...       

سکوت غمگین شب ...

آن شب تنهاترین شب کوفه بود و خسوفی ترین شب تاریخ، چند پاره ابر تیره و سیاه بر شهر کوفه سایه انداخته بود... روحی الهی در سکوت غمگین شب به پرواز ملکوت در آمده بود... مرغابی ها غمگینانه ترین آواز ها را به گلوی شب ریخته بودند، زمین از این فاجعه می لرزید و ستون های مسجد کوفه مرثیه سر داده بودند... علی (ع) آن مرد عدالت، در بستر شهادت آرمیده بود ، عرشیان نگران این صحنه با یکدیگر نجوا می کردند... محراب کوفه در سکوتی غنوده بود... بیوه زنان و طفلان بی پدر، در غبار سنگین آن لحظه های جان فرسا دیده ها را بر در دوخته و منتظر باز شدن آن با دستان یتیم نواز مولایشان بودند که باز هم پدر و پناهشان بیاید و برایشان قوت شبانه بیاورد... 

 Go to fullsize image

همدم...

و من همنشین توام ،

ثانیه ای که در فکر منی...

برگرفته از کتاب حدیث قدسی.شیخ حر عاملی

 

لکل مسئله منک سمع حاضر...

همیشه می شنومتان...

  دعای امام سجاد در ماه رجب 

 

Go to fullsize image

قانع...

و تستر علی فاضحات السرائر...

می پوشمتان؛

هیچ کس نخواهد فهمید چه کرده اید...

مناجات خمس عشر.مناجات التائبین

  Go to fullsize image

ای بنده من!

هرگاه به رزق و روزی اندک راضی شدی

بی جواب نخواهی ماند؛

من نیز به عمل ناچیز تو راضی خواهم شد...

   برگرفته از کتاب الجواهر السنیه