صدای سکوت

یک کاغذ سفید را هر چقدر هم که سفید باشد کسی قاب نمی گیرد ،برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت...

صدای سکوت

یک کاغذ سفید را هر چقدر هم که سفید باشد کسی قاب نمی گیرد ،برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت...

وداع...

Go to fullsize image 

خب به همین سادگی 25 روز گذشت ... 25  روز از این مهمانی بزرگ ... گفتم به همین سادگی اما واقعا به همین سادگی ها هم نبود ... شب نوزدهم دعای جوشن کبیر خوندیم خدا را به هزار اسمش قسم دادیم ، قرآن سر گرفتیم و قسمش دادیم به خودش که بهترین محبوب ماست ؛ فراموش نکردی که:

و الحمدالله الذی تحبب الی و هو غنی عنی

من به شما نیازی ندارم، فقط...دوستتان دارم...

 قسمش دادیم به قرآنش که بهترین راهنمای ما در مسیر زندگی است که راه را گم نکنیم و تو جاده خاکی نزنیم ؛ یادتونه:

و سبل الراغبین الیک شارعة

کوچه پس کوچه نیست؛بزرگ راهی روشن است راهی که به سویم می آید...

قسمش دادیم به پیامبر که رحمت للعالمینه ، میدونی روز قیامت اون روزی که همه به فکرخودشون هستند پیامبر به فکر من و تو هست و مدام به خدا میگه امتی ... در حالیکه پیامبران دیگه هیچ کدوم این طور نیستند و از خدا شفاعت امتشون را طلب نمی کنند...

قسمش دادیم به امیر المومنین ... بزرگ مرده تاریخ ... مردی که حکومتش بر پایه عدل و عدالت بود ... عدالتی که کوفیان توان تحمل آن را نداشتند و علی را تنها گذاشتند و خانه نشینش کردند و در محراب نماز علی را با شمشیر زهرآگین ضربت زدند اما علی از قبل زخمی بود از روزی که زهرا بین در و دیوار بود و در را آتش زدند از روزی که پهلوی همسرش را شکستند از شبی که همسرش را غسل داد و تازه زخم های او را میدید و اشک می ریخت از آن شب و تشییع غریبانه ... کوفیان وای بر شما که این چنین بر خاندان رسول خدا ستم روا داشتید ... آری خدا را قسم دادیم به فاطمه الزهرا در حالیکه خود را جلوی درب سوخته تصور میداشتیم ... قسمش دادیم به فاطمه ای که در کوچه های کوفه به دنبال علی می دوید و حسن نیز به دنبال مادر گوشه ای از چادرش را گرفته بود و می دوید ... آری خدا را قسم دادیم به امام حسن که غربتش دل را می سوزاند اما آن هنگام که بر مزارش می رویم اجازه اشک ریختن را از ما میگیرند آنان که از نسل طالمان اند ...قسمش دادیم به او که در خانه خود نیز غریب بود ...

خدا را قسم دادیم به حسین ... حسینی که کوفیان را فرا خواند و آنها بیعت کردند و باز هم ماجرای علی تکرار شد و بیعت شکنی کردند و حسین را در کربلا تنها گذاشتند مگر کوفیان فراموش کردند که در زمان کودکی حسین ؛ یعنی زمانی که خشک سالی بود حسین برایشان دعا کرد و باران امد و انها نجات یافتند آیا جبران این محبت این بود که به کودک 6 ماهه و دختر 3 ساله هم رحم نکنند ...

خدا را قسم دادیم به علی بن حسینش که بعد از کربلا دیدن هر صحنه ای اشکش را جاری می ساخت ... به او که با دیدن نوزاد و کودک و پیر و جوان اشک می ریخت... با دیدن آب اشک می ریخت ... وای بر کوفیان ...

خدا را قسم دادیم به حضرت باقر و صادق  و موسی بن جعفر ...

خدا را قسم دادیم به ضامن آهو به غریب الغربا ... او که با زهر مامون جگرش سوخت ...

خدا را قسم دادیم به جواد ائمه و امام علی النقی ...

قسمش دادیم به امام حسن عسگری ...

و...و قسمش دادیم به به امام زمانمان...به الحجة...کاش لایق بودم تا سرورم را ببینم حتی برای ثانیه ای... اما بیم من از شرمندگی است از این رو سیاهی...

شب نوزدهم تمام شد شب بیست و یکم امد باز هم قسمش دادیم و باز هم در شب بیست و سوم...چه زود گذشت و چه غافل گذشتیم از آن...اما...

اما کاش بتوانیم بنده واقعی خدا باشیم... کاش علاقه ای که او نسبت به ما دارد را درک کنیم ...کاش بدانیم بهترین دوستمان خداست...کاش بدانیم که اوست که هیچ وقت تنهایمان نگذاشته و نخواهد گذاشت...