صدای سکوت

یک کاغذ سفید را هر چقدر هم که سفید باشد کسی قاب نمی گیرد ،برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت...

صدای سکوت

یک کاغذ سفید را هر چقدر هم که سفید باشد کسی قاب نمی گیرد ،برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت...

همدم تمام لحظاتم...

بی بهانه دوستت دارم، ای بهانه من برای نفس کشیدن!

 

 

پ.ن1:

خدایا شکرت بابت این عیدی!

 

پ.ن2: 

عاشقانه هامون را اینجا ثبت میکنم تا هیچ وقت یادمون نره چقدر همدیگرو دوست داشتیم و داریم و خواهیم داشت...

دوستت دارم...به همین سادگی...

می دانم که میدانی!دوستت دارم  به سادگی همین حرف ها... 

دلم از فراقت کویری شده پر از ترک هایی که تشنه دیدار توست...   

محبوبم! برای دلخوشی ام،لااقل کمی از رایحه وجودت را برایم به باد صبا بسپار ... 

بدان! تمام این عاشقانه هایم ،تمام ثانیه های دلتنگی ام برای توست...  

دلتنگم..به اندازه تمام لحظات فراقت...
فریاد میزنم این دلتنگی را...اشک میریزم نبودنت را...آقا جان بیا...

برای تو که نمیدانی...

 

تهی و پوچ اند ثانیه هایم بدون حضورت...  

بودنت و ماندنت تمنای این خسته جان است...
تو دانستی سِر درونم را...
دانستی و نماندی...
حضورت،مرهمی بود برای زخم تمام این سال ها...  

آغوشت،پناهگاهی آرام بود...
اما...
اما رفتنت طوفانی شد در سراسر وجودم...
نمکی شد بر روی تمام زخم هایم...
خالی شدم از گرمای عشقت...
تهی شدم از حس بودنت...
در این خلا حضورت تنها خود را با اشک سیراب میکنم...
بیا برگرد تا سیلاب خروشان اشک چشمانم زمین را نشُسته است...
بیا ببین که وجودم یخبندان است...
دوباره مرا به آتش بکش با نگاه شیرینت...
چه ساده مرا در هم شکستی...
گوش کن به سادگی صدای شکستنم را خواهی شنید...
اگر باز آمدی ، درنگی کن تا تکه های شکسته ی وجودم را کنار زنم...
مبادا که خراشی بر نازک تنت زنم...
حرفایم بسیار است و تو کم حوصله...
فقط بدان همیشه چشمانم به در خیره خواهد ماند تا بازآیی...

خودم...

خیلی دلم گرفته... خیلی...  

 

دلتنگ می شود این دلم گاهی خیلی ساده... 

 

تجدید خاطره...

بعد از چند وقت دوباره فرصتی شد که برم پارکی که بچگیم خیلی می رفتم...خب خیلی عوض شده بود درختاش و جای وسایل بازیهاشو خیلی چیزای دیگه ...داشتم فکر میکردم که چقدر تغییر کرده که دیدم خودم بیشتر از اون عوض شدم ...چه ظاهرم چه رفتارم چه چیزای دیگه...فکر کردم که یه وقتی هم من مثه این بچه ها بودم و بی دغدغه تو پارک می چرخیدم...فکر کردم به اینکه چقدر حالا خودم را بی جهت درگیر کردم ... فکر کردم هنوز هم میشه همون کودکی بود که بی دغدغه و پاکه...

چقدر دلم برای فرار کردن از اون آب پاش فیش فیشیه،چرخونه وسطه چمنا تنگ شده...برای همه سادگی های دوران کودکی...

پ.ن:

امام صادق علیه السلام فرمودند:


وقتی که روز می شود، آن روز به انسان می گوید:

من روز جدیدی هستم، من گواه اعمال تواَم. در من کار خیر انجام بده که در روز قیامت، به نفع تو گواهی دهم، و بدان که بعد از گذشت من، هرگز مرا نخواهی دید.


وقتی شب فرا رسید، آن شب بـه انسان می گوید: (و اجنّه هـم می شنوند)، ای پسر آدم! من آفریده ی جدید هستم، من بر آن چه در من هست گواهی می دهم.

از وجود من بهره بگیر، چرا که اگر خوشید طلوع کند، دیگر به دنیا بر نمی گردم.

عطر یاس...

 

 

 

کاش رسد لحظه دیدار... و بگوییم به عشاق...کجایید... کجایید که هر لحظه وصال است ... بیایید... بیایید... 

و بیایند و بیاییم کنارت و شویم پای به پایت ....که بسازیم گلستان ز جهان...بهر محبان...تو کنی به ما اشارت...ما به سر کنیم دویدن...دل ما تاب ندارد...دگر آرام ندارد...تو بگو به ما کجایی...شاید این جمعه بیایی...

 

پ.ن1:

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطمةَ و اَبیها و بَعلِها وَ بَنیها وَ السِّرِّ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلمُک

پ.ن2: چقدر برای فرزند سخت است که نداند چه وقت ، وقت گرفتن انتقام مادر از قاتلین اوست...کجایی ای منتقم فاطمه؟!!! کجایی مهدی جان؟!!! آمدنت بهاری است سراسر زیبایی که زمستان ندارد...پر از شکوفه های نیکی و عشق...پر از میوه های معرفت...پر از شادمانی...

 

انتخاب با خودته...

زیر بیدی بودیم
برگی از شاخه بالای سرم چیدم ، گفتم :
چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید؟
می شنیدم که به هم می گفتند:


سحر می داند ،سحر
سرهر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند
باد را نازل کردیم تا کلاه از سرشان بردارد
خانه هاشان پر داوودی بود
چشمشان را بستیم
دستشان را نرساندیم به سرشاخه هوش
جیبشان را پرعادت کردیم
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم


 
پ.ن1 اینکه ما بشینیم و توقع داشته باشیم همه چیز خودش درست بشه عین حماقته نه مصداق ایمان به خدا... اگر بی انگیزه شدیم و پویای خودمون را از دست دادیم حتما حداقل یه جای این ایمانه می لنگه... تو تک تک ثانیه های زندگیمون معجزه رخ میده اما مهم اینه که درکشون کنیم...
  
پ.ن2: پرسیدم این همه حرف از معجزه...معجزه...کو معجزه؟!!! ندا رسید از آسمان: یافت کن در این جهان چیزی به غیر از معجزه...   
پ.ن3: برگ درختان سبز در نظر هوشیار             هر ورقش دفتری است معرفت کردگار 

خیال پرواز...

منتظر نمان که پرنده ای بیاید و پروازت دهد...در پرنده شدن خویش بکوش... ( دکتر علی شریعتی)





پ.ن:

وقتی کسی دستت را میگیره و آروم آروم یادت میده که چه جوری پرواز کنی سخته حالا چه برسه به اینکه تنها باشی و تنها بخوای تلاش کنی... 

خلوت...

من! به بن بست نرسیدم، راهمو کج کردم…با تو مشکلی ندارم، با خودم لج کردم…

 

پ.ن: کاش بعضیا بفهمن که من نیاز دارم یه مدت برای خودم باشم تا بفهمم دردم چیه‼!

اخه یکی نیست بهشون بگه منی که خودم با خودم مشکل دارم و نمیتونم با خودم کنار بیام، چه توقعی دارن با اونا بگم و بخندم و هر چی گفتن کوتاه بیام‼!

اه… کلافه شدم ، خودم هم نمیدونم چرا اینقدر بی حال و بی انگیزه شدم‼!

تو این گیر و داره خود درگیری هام  باید آمد و شد های پی در پی دنباله عیدی را هم تحمل کنم‼!

اما واقعا دیگه توانایی ندارم ظاهرم را متفاوت از تشویش های درونی نشون بدم‼!

اصلا مثل سابق دیگه نمیتونم روی یه چیز متمرکز بشم و سریع کوچکترین چیزی کلافه ام میکنه‼!

از تفسیرهای دیگران از رفتارهام بیشتر کلافه میشم که به فلان دلیل و بهمان علته که اینقدر بدخلق شدی (یا پشت سرم بگن شده)‼! من نخوام شما برای من طبابت کنید کیو باید ببینم ؟‼! شما فقط یه مدت بذارید من برای خودم باشم تا ببینم چم هست همه چیز درست میشه فقط راحتم بذارید تا سنگام را با خودم وا بکنم؛ این بهترین کمکه…

خدا کنه این ضرب المثل که میگن: "سالی که نکوست از بهارش پیداست" صادق نباشه و گرنه خدا امسال من را به خیر کنه با این تفاسیر…





سیدی...

بهار نزدیکی است و عید نیز هم...

همه چیز حکایت از بهار دارد...

تیک تیک ساعت که لحظه های بی تو بودن را به رخمان می کشد...

هفت سینی که روبه رویمان پهن شده بدون سین...بدون تو...

نسیمی که می وزد اما سرد است تمام، بدون گرمایت...

خانه را تکانده ایم اما شیشه ترک خورده دلمان هنوز غبار آلود است و آیینه وجودمان پر از زنگار...

خدایا دستانی که برافراشته ایم را دریاب و پرده از رخ یارمان بکش ... 




پ.ن:

دستان خالی ام دخیلتان ...مرا نیز یاد کنید...

پیشاپیش سال نو همگی مبارک...