آذر آمد و چه زود گذشت 19 سال...
19 سال پر خاطره و مخاطره...
شروع خواهم کرد از امروز 20 سالگی را...
شروعی با هدفی والا و انگیزه ای بالا...
فقط 5روز دیگه مونده...
نتایج کنکور اومد...
یه رشته دیگه ولی همون دانشگاهی که میخواستم قبول شدم...بالاخره به یکی از آرزوهام رسیدم و دانشجوی دانشگاه امیرکبیر شدم...
ولی خدایی این دانشگاه و کنکور هم شده کابوسی برای جوونا والبته پیرا (با توجه به سن شرکت کننده ها که 70 و 80 سال هم بود)در هر صورت از ما که گذشت ولی امیدوارم همه به چیزی که میخواستن رسیده باشن و نتیجه تلاشی که کردن را گرفته باشن...البته این طرح به اصطلاح حذف کنکور هم مشکلات خودش را داره اگه یه نگاه به تبلیغات تلویزیونی کنید می فهمید که از همین حالا موسسات آموزشی دندون طمع برای بچه ها و البته خانواده های دانش آموزا تیز کردند...اصلا به ما چه حالا ما هی بگیم وقتی گوش شنوا نیست چه فایده...
یه سلام بعد از یک ماه دوری من از شما و شما از من...
دلم برای همه دوستام و صدای سکوتم تنگ شده بود ولی خب به دلیل یه سری مشکلات نمی تونستم بیام سری بزنم...از همه اینا که بگذریم میرسیم به اینکه جواب های کنکور امروز اومد نتیجه ای که گرفتم بد نبود ولی اون چیزی هم که می خواستم نبود دیگه حالا داریم میریم سراغ انتخاب رشته تا ببینیم چی پیش میاد...ببینم می تونم پلیمر را بزنم یا نه....
سلام...
کنکورم را ۵شنبه دادم ولی نه اون جور که دلم میخواست بقیه اش دیگه توکل به خدا...
تو زندگی هر آدمی شرایطی ایجاد میشه که باید بین یه دوراهی یه راه انتخاب کنه یه راهی که دیگه برگشت نداره خب اگه درست باشه که خوبه ولی خدا نکنه که اشتباه بوده باشه چون این قدر مشکل به دنبالش میاد که دیگه...شاید بشه جبرانش کرد ولی نمیشه به طور کامل تاثیر اون را از زندگی محو کرد...شاید بشه جبرانش کرد ولی دیگه راه برگشتی وجود نداره...تازه اگه نتونی جبرانش کنه شکست قبلی باعث میشه مخت از کار بیفته اینقدر که دیگه نمی تونی تو مواقع دیگه درست تصمیم بگیری درست مثل یه معتادی که از روز اول معتاد نبود ولی چون نتونست بر سر دو راهیه شکستن دل رفیق و تباه نکردن زندگی درست انتخاب کنه حالا به این روز می افته و دیگه...نمی خواستم این مثال را بزنم یعنی اصلا تو ذهنم چیز دیگه ای بود ولی یه دفعه خودش تو ذهنم راه پیدا کرد...
خب حالا تو چی تا حالا سر دو راهی گیر کردی؟چطوری انتخاب کردی راه درست یا خدایی نکرده راه...
منم سر یه دو راهیم ولی هنوز نتونستم انتخاب کنم چون می ترسم ولی امیدوارم توکل به خدا باعث بشه که انتخابم درست باشه...
تا حالا شده خسته بشی؟اون قدر که فکر کنی به ته خط رسیدی هیچ راهی نداری؟خسته شدم احساس می کنم جز خدا هیچ کس را ندارم....... دارم تنهایی را لمس میکنم نمی دونم اگه اینجا و صدای سکوتم نبود چی کار میکردم با کی حرف میزدم ..........خیلی از حرفا را نمیشه زد حتی اینجا باید دست نخورده باقی بمونه و یه روز با جسمت بره زیر خروارها خاک...خسته شدم...شاید فکر کنی منم مثل خیلی ها عاشق کسی بودم و بهم خیانت کرده و نمی دونم از این حرفا ولی نه مشکل چیزه دیگه است...
فقط خواستم یه خورده آروم شم همین .......خیلی جدی نگیر...
پ.ن:تو این پست قصد هیچ توهینی به عشق و عاشقی را نداشتم گفتم تا بعضی از سوء تفاهمات پیش اومده برطرف شه همین...
این همه کشت وکشتار و قتل عام برای چیه؟دارم از عمق وجودم می سوزم ...چطور می تونم پر پر شدم یه بچه ی کوچیک و یا یه جوون هم سن و سال خودم را ببنیم و ساکت باشم ؟!نه من هنوز خون ایرانی تو رگامه هنوز اون قدر بی غیرت نشدم که بتونم این همه کشتار جمعی را تحمل کنم ولی آخه چه کاری از دستم بر میاد جز فریاد خاموشی..
سلام...یه سلام به پهنای آسمون به وسعت یه کهکشون به قشنگیه رنگین کمون و به سادگی....چیزی ساده تر از صدای سکوت پیدا نکردم آره ...و یه سلام به سادگی صدای سکوت...
تا حالا شده دلت بگیره حال و حوصله هیچ کی را نداشته باشی...تا حالا شده بخوای دیگران سرشون تو لاک خودشون باشه یا نه بهتره این جوری بگم تا حالا شده آرزو کنی هیچ کی تو دنیا کاری به کار کسی نداشته باشه به خصوص تو ...خب اگه شده پس حتما من را درک میکنی و حداقل شاید یه زمان با من هم درد بودی....نمی دونم چرا همه به کارم کار دارن هر کی یهجور ساز مخالف میزنه همه می خوان بگن خودشون عقل کلن...یکی میاد میگه این کار را نکن این کار را بکن یکی میگه نه همون کار را بکن یکی میگه چرا این جوری نکرده وای اصلا خودم هم قاطی کردم سر درگم شدم دیوونه شدم...خدایا!!تو که من را میینی حرفام را میشنوی کارام را میبینی بگو چی کار کنم به حرف کی گوش کنم اون یکی یا اون یکی یا شایدم یکی دیگه...خدایا!!جز تو پناهی ندارم که به اون تکیه کنم از اول تا آخر کار را با توکل به تو انجام میدم...خدایا!!خسته شدم ولی هنوز خیلی کارها مونده که باید انجام بده آخه الان برای جا زدن و خسته شدن زوده...آخه من تازه اول راهم...اول راه زندگی ...به قول یکی از بنده هات این تازه اولشه...
خدایا!!جا نمی زنم بی حرکت و ساکن نمی شم ...من نمی خوام مثل مرداب باشم سرد و بی روح...می خوام وثل رود باشم روان زنده می خوام مثل کوه باشم سرسخت و محکم....میخوام خودم باشم همون خودی که خودم میخوام نه خودی که دیگران میخوان میخوام مال تو باشم همون جوری که دوست داری ...می خوام صادق و بی ریا باشم مثل عشق..میخوام خودم باشم...میخوام مال تو باشم....
امروز حالم خوبه جواب سنجش را همین الان دیدم رتبه ام و از اون مهمتر ترازم خیلی خوب شده البته هنوز تا اون چیزی که می خوام خیلی باقی مونده به هر حال خدا را شاکرم به خاطر اینکه تو زندگی همیشه مراقبم بوده و کمکم کرده...امیدوارم هر آنچه که به صلاحم است پیش روم بزاره نه فقط اون چیزی که مطابق میلمه به خاطر اینکه من از آنچه در آینده قراره اتفاق بیفته ناآگاهم و اون آگاه...